۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶۶

از شراب وصل او مستم دگر
وز غم بیهوده وارستم دگر

تا چو سرو از پیش ما برخاستی
با غم روی بنشستم دگر

تا گشادی طرّه ی زلف سیاه
جان و دل در کار تو بستم دگر

گفتم از دامت برون آیم به صبر
کرده ای از زلف پا بستم دگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.