۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۹۲

هیچ در خاطرت آمد که دلم باز دهی
یا شبی مجلس انست به کرم ساز دهی

بنوازی دل مسکین مرا از شب وصل
در پس پرده زارم چو خود آواز دهی

شمع را نیست زبانی که بگوید آن روز
هردم آن به که زبانش به سر گاز دهی

یا بده کام دل من شبکی از سر لطف
یا به جان تو که آن برده دلم باز دهی

بلبل دل به سر زلف تو در بند افتاد
وقت آن شد به گلستانش که پرواز دهی

سرو نازی به چمن گاه خرامیدن تست
گرچه کام دل ما را ز سر ناز دهی

دل کبوتر بچه ای بود و غم عشق تو باز
تا به کی حلق کبوتر به دم باز دهی

بوسه ای کرد تمنّا دلم از لعل لبت
هم بده کام دلم گرچه به اعزاز دهی

ای جهان جان ز برای شب وصلست نگر
گر دهی جان تو به وصل بت طنّاز دهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.