۱۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸

به کنج مدرسه ای کز دلم خراب ترست
نشسته ام من مسکین بی کس درویش

هنوز از سخن خلق رستگار نیم
به بحر فکر فرو رفته ام ز طالع خویش

دلم همیشه از آن روی پر ز خونابست
که می رسد نمک جور بر جراحت ریش

مرا نه رغبت جاه و نه حرص مال و منال
گرفته ام به ارادت قناعتی در پیش

ندانم از من خسته جگر چه می خواهند
چو نیست با بد و نیکم حکایت از کم و بیش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.