۲۲۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸

الطرب ای شکرستان چون دم سرد در سحر
گرم درآی و دم مده باده بیار و غم ببر

چند به خنده های خوش گریه من طلب کنی
گریه شمع می طلب خنده صبح می نگر

عشق تو کم نمی کند یک سر مو ز قصد من
پس من موی گشته را جام می آر تا به سر

می ز خروس ده منی همچو پر تذرو ده
هین که خروس صبح خوان بار دگر فشاند پر

همچو پیاله بی تو من خون جگر گریستم
چون تو درآمدی بده خون پیاله بی جگر

خاک توام چه می خوری آب به کاسه سرم
کوزه آب لعل خور برره قول کاسه گر

شمع مخواه به ز من زانکه منم چو شمع تو
روز بمرده تا به شب سوخته شام تا سحر

نقل مرا باز وجه از چه زنیم بوسه ای
معنی خنده از لبت پسته نماید از شکر

داز من سه گانه ای گر چه ندارم از تو من
از تر و خشک در جهان جز لب خشک و چشم تر

من که چو دست سوخته دارمت از چه هر نفس
از سگ پای سوخته حال دلم کنی بتر

در پی زر به سر چو آب از پی آن دوم که او
با چو تو نقره ای کند کار دلم چو آب زر

بی نظرت نشسته ام یک دل و صد هزار غم
هم نبود غم ار کند شاه به سوی ما نظر

شاه سپهر بارگه خسرو عرش مرتبت
مقطع خطه کرم شحنه عالم هنر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.