۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲ - در مدح ابوالیسر سپهدار اران در عید نوروز و فطر

اگرچه من نکنم عاشقی بطبع طلب
کند طلب دل من عاشقی ز مهر . . . ب

گهی ز دیده خروشم کز اوست دل بعذاب
گهی ز دل کنم افغان کز اوست جان به تعب

ز دیده جیحون باران ز دل جحیم نشان
ز هول هر دو بلا جان من گرفته هرب

بهیچ چیز نباشند عاشقان خرسند
نه شان بهجر شکیب و نه شان بوصل طرب

بروز هجر بودشان ز بهر وصل خروش
بروز وصل بودشان ز بیم هجر کرب

یکی منم همه ساله ز هجر و وصل بتان
دلم خلیده تاب و قدم خمیده تب

دلم ببست بزلف و تنم بخست بچشم
مهی سهیل بناگوش و مشتری غبغب

ز خضر جان بستاند بسحر بند دو چشم
بسنگ خاره دهد جان بطعم و رنگ دو لب

سرشگ من سبب سرخی دو عارض اوست
چو هست سرخی گل را سرشگ ابر سیب

سرشگ ابرو نسیم شمال بستان را
بدر شهسوار آراست و عنبر اشهب

فشانده شاخ گل زرد بر بنفشه شگفت
فشانده باد گل سرخ بر شکوفه عجب

یکی چو ریخته دینار بر کبود پرند
یکی چو بیخته یاقوت بر سپید قصب

درست گوئی حورا ببوستان بگذشت
بگل سپرد حلی و بسبزه داد سلب

چو گلستان را باد بهار خلعت داد
نثار کرد بشادی فلک بر او کوکب

شکفته لاله بر اطراف جوی چون عناب
رونده آب بجوی اندرون چو آب عنب

چو رأی پاک سپهبد همی فزاید روز
چو بخت تیره خصمش همی بکاهد شب

سپهر دانش و خورشید رای ابوالیسر آنکه
بیمن و یسرش فتح و ظفر کنند نسب

زمانه بی خردان را بدو دهنده خرد
ستاره بی ادبان را بدو کننده ادب

بسبزه و گل ماند بوقت حلم و رضا
بسیل و صاعفه ماند بوقت خشم و غضب

بدان که رای کند ز عجم بدین نسب؟
بدان که رای کند زی عرب بدین حسب؟

بدین جهان همه ملگست و مال بهر عجم
بدان جهان همه خلد است و حور بهر عرب

گر آب جود کف او کند ببادیه راه
ببادیه نتوان کرد راه بی ربرب

وگر عصا به بعصیان شاه بندد شیر
برون کند به عصای بلا ز شیر عصب

ببرج ناصح او مشتری گرفت مقام
ببرج حاسد او بر زحل نهاد ذنب

چو او میانه مجلس روان کند ساغر
چو او میانه موکب جهان کند مرکب

ولی ببالد همچون ز آفتاب سمن
عدو بریزد همچون ز ماهتاب قصب

ایا بلای تن دشمنان بزخم پرند
ایا شفای دل دوستان بشیر عنب

ز بحر بهر تو در است و آن خصم نهنگ
ز نار قسم تو نور است و آن خصم لهب

کسی که گر بتو گردد بکام دل برسد
بعالم اندر از این به کجا بود مکسب

اگر بدولت با چرخ نرد بازی تو
ز دست تو نبرد دستی از هرا ندب

رضای تو بدل اندر خزنده چون عقل است
خلاف تو بتن اندر گزنده چون عقرب

همیشه تا نکند کس خسک بحله قیاس
همیشه تا نکند کس رطب ز خار طلب

چو حله بادا در پشت دوستانت خسک
چو خرا بادا در کام دشمنانت رطب

خجسته بادت نوروز وعید روزه گشای
بنام تو همه آفاق راست کرده خطب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱ - در مدح ابونصر مملان
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳ - در مدح امیر اجل ابومنصور گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.