۲۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۲ - در مدح ابوالخلیل جعفر

با ماه تو تا مشگ شد برابر
چون مشک بجوشم همی بر آذر

از بسکه مرا آذر است بر دل
آزار نجویم همی ز آذر

از بویه تو هر زمان بنالم
چون از پی فرزند مرده مادر

از بسکه بخواب اندرون بگردم
زین دست بد آندست دیدگان تر

آنشب که ببینم بخواب زلفت
شبگیر بود بسترم معنبر

کافر شود از غمزه تو مؤمن
مؤمن شود از بوسه تو کافر

تا کی بر تو چون هوای صافی
تا کی رخ من زرد همچو آذر

همبر نشود با نشاط جانم
تا بر نکنم با بر تو همبر

ششتر چو رخ تو ندید دیبا
عسکر چو لب تو ندید شکر

با دو رخ و دو لب تو ما را
ایوان همه ششتر است و عسکر

تو را ز دل من بخوانی از رخ
من غیب دل تو بدانم از بر

دیدار تو با دل همیشه همراه
گفتار تو با جان همیشه همسر

آن تنگ دهان و لبان نوشینت
چون یافته گلبرگ زخم نشتر

و آن خال سیه نزد آن لبانت
چون مهر ز عنبر ببهرمان بر

هست آن دهنت خزینه در
بی مهر نباشد خزینه را در

ای مال و زر مفلسان گیتی
من خالیم از مال و مفلس از زر

از روی بدینار گشته قارون
وز دیده بلؤلؤ شده توانگر

هر روز ترا بیشتر نکوئی
هر روز مرا عاشقی فزون تر

چون دانش و داد امیر عادل
چون دولت و فر شه مظفر

شاهنشه اران شه دلیران
تاج ملکان بوالخلیل جعفر

لاغرشده زو بخل و جود فربه
فربه شده زو دین و کفر لاغر

فرغر شود از دست او چو دریا
دریا شود از فر او چو فرغر

از خون دلیران بدشت شیران
از ناوک او پر کنند ژاغر

در بزم طرب خسروان ایران
بر یاد کفش پر کنند ساغر

ار فتح بر او بر هزار نامه
وز مدح بر او بر هزار دفتر

نیکیش سگالند نیک بختان
خواهند بدش مردم بد اختر

چادر بخرند از بهای جوشن
معجر بخرند از بهای مغفر

هر عید و هر آدینه ببالد
از خطبه وی چوب خشک منبر

داننده هر غیب همچو ایزد
پاکیزه ز هر عیب چون پیمبر

با داوری دین و دولت وی
از باز نترسد دگر کبوتر

گر دشمن ازو داد خویش خواهد
از داد ببر داردش برابر

جاهش بعراقین و جایش اینجا
هولش بخراسان و قولش ایدر

فرخ ملکی کافرینگرش را
همواره ملک باشد آفرینگر

در لشکر خصمان او همیشه
آید پسران را حسد بدختر

دشتی که در آب حرب کرده روزی
مرجان شود اندر میانش مرمر

عصفور اگر بگذرد کند او
منقار چو خون ز خون معصفر

گر برتر ز هرجای هست جائی
از همت او نیست جائی برتر

با رادی و راستی موافق
با مردی و مردمی برابر

یک دانش او علم هفت گردون
یک بخشش او دخل هفت کشور

صد یک ز هنرهاش گر بگوئی
نادیده بدارند خلق باور

از بر ملکان آفرین کنندم
چون من خوانم آفرینش از بر

ای آن ملک گوهری که بارد
از دست و زبانت همیشه گوهر

گوهر بر آن شاه خوار باشد
کو چون تو بود شاه و شاه گوهر

از بسکه ز دستت بدیده خواری
دینار بچهره شده است اصفر

از دست تو بر یکدیگر بنالند
آنگاه که بر افتند یک بدیگر

تا سرخ بود لاله ماه نیسان
تا سبز بود مورد ماه آذر

تا بلبل هر نو بهار خواند
وصف گل سوری بگلبن بر

چون لاله ترا سرخ جاودان رخ
چون مورد تو را سبز جاودان سر

از طلعت تو فر خجسته نوروز
فرخنده تر از جشن پور آذر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱ - در مدح ابونصر محمد ( مملان )
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳ - در مدح ابومنصور
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.