۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۶ - در مدح ابونصر سعدبن مهدی

ز چین زلف مه نیکوان چین و طراز
همیشه سلسله ساز است با دو درع طراز

گهی ز میغ زند بر مه دو هفته رقم
گهی ز مشگ کند بر گل شکفته طراز

ز زخم او همه را بیم و دست اوست سلیم
که هست گاه زره پوش و گاه تیر انداز

نه کوته است درازی او ز جنبش باد
گهیش کوته بینی بچهره گاه دراز

گهی بپیچد و گیرد دو لاله را بکنار
گهی بتازد و باد و عقیق گوید راز

دگرش بینم کیش و دگرش بینم سان
دگرش بینم دین و دگرش بینم ساز

نوان چو زاهد محراب کرده آتشگاه
دو تا چو راهب بخورشید را ببرده نماز

بگونه شبه و شب ببوی مشک و عبیر
بخم و ین چو چوگان بزخم خنجر و گاز

گهی بصورت نون و گهی بشکل الف
گهی چو پر غراب و گهی چو چنگل باز

بسان تیر شود چون فرو کشیش بچنک
شود بسان زره پوش گاه تیرانداز

اگر مثالش جان را دهد امید نشاط
همان مثالش تن را دهد امید گداز

گهی ز چاه زنخدان فرو شود بنشیب
گهی ز ماه بناگوش بر شود براز

همی بملک جهان از پی ولی و عدو
خطی دهد بولایت خطی دهد بجواز

مکان نصرت ابونصر سعدبن مهدی
که سعد نسرین دارند بر سرش پرواز

چنان کسی که نیابد جواز عدل از وی
چنان کسی که نگوید خبر سرش ز جواز

لطیف تر بمدام اندرون ز اهل عرب
فصیح تر بکلام اندرون ز اهل حجاز

بجای کوشش او کوشش سپهر محال
بجای بخشش او بخشش ستاره مجاز

کنار سائل او همچو بدره ضراب
سرای زائر او همچو کلبه بزاز

از او گریزان زفتی چو شاد خوار از غم
از او منافق لرزان چو جانی از غماز

سئوال سائل خوشترش از نوای سرود
چنانکه قصه زائر ز ساغر بکماز

ایا نیاز همه مردمان بدانش تو
بکند جود تو بنیاد آز و بیخ نیاز

ز نقش کلک تو روشن بشب دو چشم فلک
ز زخم گرز تو تاری بروز چشم گراز

چو تیغ و تیر بر اندام دشمنان دم سوز
چو شیر و شکر با طبع دوستان دمساز

عدو چو بشنود آواز تو بروز نبرد
فزون ز آهی دیگر نماندش آواز

بجنگت اندر سوک و بصلحت اندر سور
بکینت اندر رنج و بمهرت اندر ناز

جهانیان همه گشتند بنده تو بطبع
بدانکه هستی دشمن گداز و بنده نواز

به پیش فضل تو فضل جهانیان چونانکه
به پیش صنع خداوند صنع لعبت باز

هر آنکسی که بود کام وی بخدمت تو
بر آسمان برین او گذر کند چون باز

همیشه دولت و آرامش و نشاطت هست
همیشه جان تو با رامش و خرد انباز

موافقان را جود تو هست گنج آگن
منافقان را خشم تو هست جان پرداز

بروز رامش نازد بروی تو دل و جان
بگاه کین تو یازد بترک تازی تاز؟ کذا

همی فغان کند از رنج دو بنانت قلم
یکی بنه قلم و سوی ساغر می تاز

همیشه تا در ناز و نیاز و انده و رنج
بود بمردم گاهی فراز و گاهی باز

همیشه روز تو امروز خوشتر از دی باد
همیشه بادت انجام بهتر از آغاز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۵ - قصیده
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۷ - در مدح امیر ابونصر مملان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.