۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۰ - قصیده

ای آنکه ترا بوده بر اندام جهان دام
چون بست ترا دست جهان دام بر اندام

ز آن پس که همی گام بکام تو زدی چرخ
چون داد به ناکام ترا چرخ زدن گام

ایام همه عالم از ایام تو خوش بود
ایام تو چون تلخ شد از گردش ایام

ای خوبتر از یوسف یعقوب ترا روی
چون بود مر او را بودت خوب سرانجام

زین دام بیابی تو بدل ناحیت روم
چون یافت وی از بند بدل ناحیت شام

تو زود خوری شام بدان شوم بداندیش
کاو خورد بدست دگران بر تو ملک شام

خود شد چو تو شاپور بروم اندر زی بند
خود شد چو تو بهرام بهند اندرزی دام

از روم بکام دل باز آمد شاپور
وز هند بناز دل باز آمد بهرام

چون راست رود دولت مادام نپاید
افکنده و خیزنده بود دولت مادام

باید که بود مرد گهی شاد و گهی زار
نیکی ببدی در شده و کام بناکام

زود از پی آرام پدید آید آشوب
زود از پی آشوب پدید آید آرام

سلطان ببناریک شنیدی که چه کرده است
کاو را بمصاف اندر بگرفته بصمصام

او عاصی و بد اصل تو با اصل و اطاعت
او دشمن و تو دوست وی از کفر و تو ز اسلام

انصاف کسی خواهد کردن که بگویند
چندانکه جهانست ز سلطان بودت نام

ما گوش سوی نامه و پیغام تو داریم
ار چه که تویی مان بدل نامه و پیغام

چشم همه خون بارد هنگام گرستن
تا می نزند بی تو ملک چشم بهنگام

چرخت برساناد سوی ملک و سوی پور
دهرت برساناد بر باب و بر مام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۹ - در مدح عمیدالملک ابونصر
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۱ - فی المدیحه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.