هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به موضوعات مختلفی مانند تقدیر، تغییرات روزگار، مقایسههای تاریخی، و نصیحتهای اخلاقی میپردازد. شاعر از ناپایداری دنیا، فراز و نشیبهای زندگی، و تفاوت بین خوبی و بدی سخن میگوید. همچنین، به برخی شخصیتهای تاریخی مانند یوسف، شاپور، و بهرام اشاره میکند و از آنها به عنوان نمادهایی برای عبرتآموزی استفاده میکند. در پایان، شاعر به سلطان و عدالت او اشاره کرده و از او میخواهد که انصاف را رعایت کند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و تاریخی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، برخی اشارات تاریخی و تمثیلهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۱۲۰ - قصیده
ای آنکه ترا بوده بر اندام جهان دام
چون بست ترا دست جهان دام بر اندام
ز آن پس که همی گام بکام تو زدی چرخ
چون داد به ناکام ترا چرخ زدن گام
ایام همه عالم از ایام تو خوش بود
ایام تو چون تلخ شد از گردش ایام
ای خوبتر از یوسف یعقوب ترا روی
چون بود مر او را بودت خوب سرانجام
زین دام بیابی تو بدل ناحیت روم
چون یافت وی از بند بدل ناحیت شام
تو زود خوری شام بدان شوم بداندیش
کاو خورد بدست دگران بر تو ملک شام
خود شد چو تو شاپور بروم اندر زی بند
خود شد چو تو بهرام بهند اندرزی دام
از روم بکام دل باز آمد شاپور
وز هند بناز دل باز آمد بهرام
چون راست رود دولت مادام نپاید
افکنده و خیزنده بود دولت مادام
باید که بود مرد گهی شاد و گهی زار
نیکی ببدی در شده و کام بناکام
زود از پی آرام پدید آید آشوب
زود از پی آشوب پدید آید آرام
سلطان ببناریک شنیدی که چه کرده است
کاو را بمصاف اندر بگرفته بصمصام
او عاصی و بد اصل تو با اصل و اطاعت
او دشمن و تو دوست وی از کفر و تو ز اسلام
انصاف کسی خواهد کردن که بگویند
چندانکه جهانست ز سلطان بودت نام
ما گوش سوی نامه و پیغام تو داریم
ار چه که تویی مان بدل نامه و پیغام
چشم همه خون بارد هنگام گرستن
تا می نزند بی تو ملک چشم بهنگام
چرخت برساناد سوی ملک و سوی پور
دهرت برساناد بر باب و بر مام
چون بست ترا دست جهان دام بر اندام
ز آن پس که همی گام بکام تو زدی چرخ
چون داد به ناکام ترا چرخ زدن گام
ایام همه عالم از ایام تو خوش بود
ایام تو چون تلخ شد از گردش ایام
ای خوبتر از یوسف یعقوب ترا روی
چون بود مر او را بودت خوب سرانجام
زین دام بیابی تو بدل ناحیت روم
چون یافت وی از بند بدل ناحیت شام
تو زود خوری شام بدان شوم بداندیش
کاو خورد بدست دگران بر تو ملک شام
خود شد چو تو شاپور بروم اندر زی بند
خود شد چو تو بهرام بهند اندرزی دام
از روم بکام دل باز آمد شاپور
وز هند بناز دل باز آمد بهرام
چون راست رود دولت مادام نپاید
افکنده و خیزنده بود دولت مادام
باید که بود مرد گهی شاد و گهی زار
نیکی ببدی در شده و کام بناکام
زود از پی آرام پدید آید آشوب
زود از پی آشوب پدید آید آرام
سلطان ببناریک شنیدی که چه کرده است
کاو را بمصاف اندر بگرفته بصمصام
او عاصی و بد اصل تو با اصل و اطاعت
او دشمن و تو دوست وی از کفر و تو ز اسلام
انصاف کسی خواهد کردن که بگویند
چندانکه جهانست ز سلطان بودت نام
ما گوش سوی نامه و پیغام تو داریم
ار چه که تویی مان بدل نامه و پیغام
چشم همه خون بارد هنگام گرستن
تا می نزند بی تو ملک چشم بهنگام
چرخت برساناد سوی ملک و سوی پور
دهرت برساناد بر باب و بر مام
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۹ - در مدح عمیدالملک ابونصر
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۱ - فی المدیحه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.