هوش مصنوعی:
این متن یک شعر عرفانی و اخلاقی است که به ستایش خداوند و بیان رابطه بنده و پروردگار میپردازد. شاعر از درد هجران و نیاز به خداوند سخن میگوید و تأکید میکند که تنها با یاری خداوند میتوان بر مشکلات غلبه کرد. همچنین، به نقش رهبری الهی (شاه یا ولی) در هدایت مردم و مقابله با فتنهها اشاره شده است.
رده سنی:
15+
مفاهیم عمیق عرفانی و دینی موجود در این متن برای درک و تجزیهوتحلیل، به بلوغ فکری و شناختی نیاز دارد. همچنین، برخی از اشارات فلسفی و استعاری ممکن است برای کودکان قابلدرک نباشد.
شمارهٔ ۱۹۲ - در مدح ابونصر مملان
ای ترا کرده خدا بر ملکان بار خدای
شکر بادا که ترا داد بما باز خدای
جان و دل باز نیامد بتن خسته ما
تا ترا باز نیاورد جهاندار بجای
چو شبانی تو و ما چون رمه و فتنه چو گرگ
بی شبان گرگ بود در رمه ها بره ربای
تنگ بد گیتی از درد تو بر مردم شهر
تیره بد خورشید از هجر تو بر بام و سرای
شاید ار کور بدین فتح شود روشن چشم
شاید ار لال بدین مژده شود شعر سرای
ز خبرهای خلاف و ز سخنهای دروغ
خلق را بود روان و دل و جان اندر وای
بنده را درد تو از پای بیفکند بلی
بنده بی فر خداوند کجا دارد پای
بی خداوند دل بنده بیک بار بسوخت
شاید ار زنده شودزین خبر ای بار خدای
هرکه را مار همه عمر بیک بار گزید
دائم او را رسن و پیسه بود مار نمای
زان کجا شاه جهان بنده نواز است بطبع
شاید ار بنده همه ساله شود شاه ستای
ای ولی را شده چون نوش طرب نوش گوار
وی عدو را شده چون نیش بلا نیش گزای
بخت بنشاند ترا باز بکام اندر تخت
جان خصمان ترا کرد از آن اندر وای
خادم خانه تو باید صد میر چو خان
رهی رایت تو شاید صد شاه چو رای
تا تو باشی نگراید سوی تو دست بدی
که ترا سوی بدی هرگز نگراید رای
باد پیوسته گشاده در نیکی بتو باز
تا جهانست و بدو نیک غم و بند گشای؟
تا که آهن چو فتد در نم گیرد زنگار
باد شمشیر تو از روی جهان زنگ زدای
این زمان تا که همی ماند تو نیز بمان
و اسمان تا که همی پاید تو نیز بپای
شکر بادا که ترا داد بما باز خدای
جان و دل باز نیامد بتن خسته ما
تا ترا باز نیاورد جهاندار بجای
چو شبانی تو و ما چون رمه و فتنه چو گرگ
بی شبان گرگ بود در رمه ها بره ربای
تنگ بد گیتی از درد تو بر مردم شهر
تیره بد خورشید از هجر تو بر بام و سرای
شاید ار کور بدین فتح شود روشن چشم
شاید ار لال بدین مژده شود شعر سرای
ز خبرهای خلاف و ز سخنهای دروغ
خلق را بود روان و دل و جان اندر وای
بنده را درد تو از پای بیفکند بلی
بنده بی فر خداوند کجا دارد پای
بی خداوند دل بنده بیک بار بسوخت
شاید ار زنده شودزین خبر ای بار خدای
هرکه را مار همه عمر بیک بار گزید
دائم او را رسن و پیسه بود مار نمای
زان کجا شاه جهان بنده نواز است بطبع
شاید ار بنده همه ساله شود شاه ستای
ای ولی را شده چون نوش طرب نوش گوار
وی عدو را شده چون نیش بلا نیش گزای
بخت بنشاند ترا باز بکام اندر تخت
جان خصمان ترا کرد از آن اندر وای
خادم خانه تو باید صد میر چو خان
رهی رایت تو شاید صد شاه چو رای
تا تو باشی نگراید سوی تو دست بدی
که ترا سوی بدی هرگز نگراید رای
باد پیوسته گشاده در نیکی بتو باز
تا جهانست و بدو نیک غم و بند گشای؟
تا که آهن چو فتد در نم گیرد زنگار
باد شمشیر تو از روی جهان زنگ زدای
این زمان تا که همی ماند تو نیز بمان
و اسمان تا که همی پاید تو نیز بپای
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۱ - در مدح امیر جوانشیر
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۳ - در مدح شاه ابوالحسن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.