هوش مصنوعی:
این شعر از عطار نیشابوری بیانگر درد و پشیمانی شاعر از زندگی گذشتهاش است. او از اعمال و رفتارهای خود ابراز ندامت میکند و از اینکه عمر خود را در راههای بیفایده صرف کرده، افسوس میخورد. شاعر به مرگ و گذرایی زندگی اشاره میکند و از خواننده میخواهد که به فکر مرگ باشد و از عمر خود به درستی استفاده کند. او همچنین از نفس پلید و طمع انسان انتقاد میکند و از خداوند طلب بخشش و رحمت میکند.
رده سنی:
16+
این شعر حاوی مفاهیم عمیق عرفانی، اخلاقی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. مفاهیمی مانند مرگ، پشیمانی، ندامت و انتقاد از نفس پلید برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است سنگین و نامفهوم باشد.
قصیدهٔ شمارهٔ ۸
بس کز جگرم خون دگرگونه چکیده است
تا دست به کام دل خویشم برسیده است
و امروز پشیمانی و درد است دلم را
در عمر خود از هرچه بگفته است و شنیده است
پایی که بسی پویه بیفایده کردی
دیر است که در دامن اندوه کشیده است
دستی که به هر دامن حاجب زدمی من
از دست خود امروز همه جامه دریده است
و آن قد چو تیرم که سبک دل بد ازو سرو
از بار گران همچو کمانی بخمیده است
و آن دیده که خون جگر از درد بسی ریخت
زان کرد سیه جامه که همدرد ندیده است
وان تن که نشستی به هوس بر سر هر صدر
اکنون ز سر عاجزی از گوشه خزیده است
وان دل که ز خوی خوش خود در همه پیوست
امروز طمع از بد و از نیک بریده است
وان جان که به انصاف به ارزد ز جهانی
از ننگ من ناخلف از تن برمیده است
وان عقل که هشیارترین همه او بود
از غایت حیرت سرانگشت گزیده است
هان ای دل گمراه چه خسبی که درین راه
تو ماندهای و عمر تو از پیش دویده است
اندیشه کن از مرگ که شیران جهان را
از هیبت شمشیر اجل زهره دریده است
چندین می نوشین چه چشی کانکه چشید او
گر تو به حقیقت نگری زهر چشیده است
شهدی که ز سر نشتر زنبور بجسته است
سرسام ز پی دارد اگر چند لذیذ است
عمر تو که یک لحظه به صد گنج بهارزد
نفست همه بفروخته و عشق خریده است
دل از شرهٔ نفس تو در پای فتاده است
هر چند درین واقعه مردانه چخیده است
هرکز نفسی پاک نیاید ز دلت بر
تا جان تو فرمانبر این نفس پلید است
تو خفته و همراه تو بس دور برفته است
تو غافلی و صبح قیامت بدمیده است
نه بادیهٔ آز تو را هیچ کران است
نه قفل غم حرص تو را هیچ کلید است
مویت همه شیر شد و از بچه طبعی
گویی تو که امروز لبت شیر مکیده است
آخر تو چه مرغی که ز بس دانه که چینی
از دام نجستی تو و عمرت بپریده است
یارب به کرم کن نظری در دل عطار
کز دست دل خویش دل او بپزیده است
تا دست به کام دل خویشم برسیده است
و امروز پشیمانی و درد است دلم را
در عمر خود از هرچه بگفته است و شنیده است
پایی که بسی پویه بیفایده کردی
دیر است که در دامن اندوه کشیده است
دستی که به هر دامن حاجب زدمی من
از دست خود امروز همه جامه دریده است
و آن قد چو تیرم که سبک دل بد ازو سرو
از بار گران همچو کمانی بخمیده است
و آن دیده که خون جگر از درد بسی ریخت
زان کرد سیه جامه که همدرد ندیده است
وان تن که نشستی به هوس بر سر هر صدر
اکنون ز سر عاجزی از گوشه خزیده است
وان دل که ز خوی خوش خود در همه پیوست
امروز طمع از بد و از نیک بریده است
وان جان که به انصاف به ارزد ز جهانی
از ننگ من ناخلف از تن برمیده است
وان عقل که هشیارترین همه او بود
از غایت حیرت سرانگشت گزیده است
هان ای دل گمراه چه خسبی که درین راه
تو ماندهای و عمر تو از پیش دویده است
اندیشه کن از مرگ که شیران جهان را
از هیبت شمشیر اجل زهره دریده است
چندین می نوشین چه چشی کانکه چشید او
گر تو به حقیقت نگری زهر چشیده است
شهدی که ز سر نشتر زنبور بجسته است
سرسام ز پی دارد اگر چند لذیذ است
عمر تو که یک لحظه به صد گنج بهارزد
نفست همه بفروخته و عشق خریده است
دل از شرهٔ نفس تو در پای فتاده است
هر چند درین واقعه مردانه چخیده است
هرکز نفسی پاک نیاید ز دلت بر
تا جان تو فرمانبر این نفس پلید است
تو خفته و همراه تو بس دور برفته است
تو غافلی و صبح قیامت بدمیده است
نه بادیهٔ آز تو را هیچ کران است
نه قفل غم حرص تو را هیچ کلید است
مویت همه شیر شد و از بچه طبعی
گویی تو که امروز لبت شیر مکیده است
آخر تو چه مرغی که ز بس دانه که چینی
از دام نجستی تو و عمرت بپریده است
یارب به کرم کن نظری در دل عطار
کز دست دل خویش دل او بپزیده است
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.