۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲ - مغنی نامه

بیا نایی، آن نی که دهقان برید
ز هر پرده اش تنگ شکر درید

شکر خند لب بر لبش نه دگر
که بارش لبالب کنی از شکر

بیا نایی، ای یار فرخنده دم
چو روح القدس بر من این دم بدم

شنیدم گریزد غم از بانگ نی
چو زنهاد کم مغز، از بوی می

مغنی بیا، ارغنون ساز کن
دری را که بست آسمان باز کن

بکاشانه ی آگهان پا گذار
جهان را به اهل جهان واگذار

مغنی! گسسته است تار رباب
شده چون شب شیب، روز شباب

چه باشد که دستی بساز آوری؟
ز عمر آنچه رفته است بازآوری!

مغنی! شب عید بردار عود
دهی تا نگون اخترم را صعود

غمم بر زدای و دلم بر فروز
که هم عود سازی و هم عود سوز

مغنی! بچنگ آر گیسوی چنگ
که دارم دلی چون دهان تو ننگ

مگر دل رهد از پریشانیم
ز زانو شود دور پیشانیم

مغنی! سر اندر کنار من آر
چو داری سر بربط اندر کنار

اگر همدم تست با وی بنال
وگر شد رگش سست، گوشش بمال

مغنی! بزن رود و برکش سرود
مگر ز آسمان زهره آری فرود

که پیرانه با هم برقصیم مست
کشانیم پا و فشانیم دست

مغنی! نوای حدی ساز کن
گره از زبان جرس باز کن

مگر آیدم ناقه رقصان بوجد
کشد محمل ناز لیلی ز نجد

مغنی! مکن راه نزدیک دور
به آهنگ داود سرکن زبور

مگر نایدت دور گردون بیاد
که چون داد تخت سلیمان بیاد؟!

ندیدی در این وادی هولناک
که چون گنج قارون فرو برد خاک؟!

مغنی! زبان بسته، بگشای گوش
که در گوش دارم ز ارباب هوش

که هر نغمه کو محفل آراسته است
ز گردیدن نه فلک خاسته است

کنون دف بکف گیر، کامد بهار
ببین چون کشیده است صورت نگار

بیک دایره نقش نه دایره
که بر هر دل افتاد زآن، نایره

مکش هان ز دف گوش، کش رازهاست
از این دف، بهر گوش آوازهاست

مرا هم باین نغمه گوش آشناست
غنای فقیری چو من، ز آن غناست

چو از جوشش می خم آورده کف
کفی بر کفی زن، گرت نیست دف

شنیدم ز دستک زدن در سماع
شود پای کوبان غم اندر وداع

برقص آور آن شاهد مست را
بگویش چو بر هم زند دست را

که: دستی چو دستان سرایی بزن
به بختم که خفته است پائی بزن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱ - ساقی نامه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.