هوش مصنوعی:
بایزید پس از مرگ در خواب به یکی از مریدانش ظاهر میشود. مرید از او میپرسد که چگونه از سوالات منکر و نکیر (فرشتگان سوال کننده در قبر) گذشت. بایزید پاسخ میدهد که به آنها گفت که سوال از خداوند است، نه از او. او تاکید میکند که اگر خداوند او را بنده بخواند، بنده خواهد بود و اگر نه، بند خود را خواهد پذیرفت. او همچنین بیان میکند که عشق واقعی باید از سوی خداوند باشد و نه از سوی خود فرد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از زبان و استعارههای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
پاسخ بایزید به نکیر و منکر
چون برفت از دار دنیا بایزید
دید در خوابش مگر آن شب مرید
پس سؤالش کرد کای شایسته پیر
چون ز منکر درگذشتی وز نکیر
گفت چون کردند آن دو نامدار
از من مسکین سؤال از کردگار
گفتم ایشان را که نبود زین سؤال
نه شما را نه مرا هرگز کمال
زانک اگر گویم خدایم اوست بس
این سخن گفتن بود از من هوس
لیک اگر زینجا به نزد ذوالجلال
باز گردید و ازو پرسید حال
گر مرا او بنده خواند اینت کار
بندهای باشم خدا را نامدار
ور مرا از بندگان نشمارد او
بستهای بند خودم بگذارد او
با کسی آسان چو پیوندش نبود
من اگر خوانم خداوندش چه سود
چون نباشم بنده و بندی او
چون زنم لاف خداوندی او
در خداوندیش سرافکندهام
لیک او باید که خواند بندهام
گر ز سوی او درآید عاشقی
تو به عشق او به غایت لایقی
لیک عشقی کان ز سوی تو بود
دان که آن درخورد روی تو بود
او اگر با تو دراندازد خوشی
تو توانی شد ز شادی آتشی
کار آن دارد نه این ای بی خبر
کی خبر یابد ازو هر بیهنر
دید در خوابش مگر آن شب مرید
پس سؤالش کرد کای شایسته پیر
چون ز منکر درگذشتی وز نکیر
گفت چون کردند آن دو نامدار
از من مسکین سؤال از کردگار
گفتم ایشان را که نبود زین سؤال
نه شما را نه مرا هرگز کمال
زانک اگر گویم خدایم اوست بس
این سخن گفتن بود از من هوس
لیک اگر زینجا به نزد ذوالجلال
باز گردید و ازو پرسید حال
گر مرا او بنده خواند اینت کار
بندهای باشم خدا را نامدار
ور مرا از بندگان نشمارد او
بستهای بند خودم بگذارد او
با کسی آسان چو پیوندش نبود
من اگر خوانم خداوندش چه سود
چون نباشم بنده و بندی او
چون زنم لاف خداوندی او
در خداوندیش سرافکندهام
لیک او باید که خواند بندهام
گر ز سوی او درآید عاشقی
تو به عشق او به غایت لایقی
لیک عشقی کان ز سوی تو بود
دان که آن درخورد روی تو بود
او اگر با تو دراندازد خوشی
تو توانی شد ز شادی آتشی
کار آن دارد نه این ای بی خبر
کی خبر یابد ازو هر بیهنر
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:گفتهٔ واسطی که گذارش بر گور جهودان افتاد
گوهر بعدی:حکایت درویش حقجو و راز و نیاز او
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.