هوش مصنوعی: لقمان سرخسی از خداوند می‌خواهد که او را از بندگی آزاد کند و شادی به او ببخشد. او از پیری و رنج‌های بندگی شکایت می‌کند و می‌خواهد که عقل و تکلیف را ترک کند تا به آزادی برسد. پس از رهایی از عقل و تکلیف، او احساس می‌کند که هویت خود را از دست داده و در خدا محو شده است.
رده سنی: 18+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، مفاهیمی مانند محو شدن در خدا و از دست دادن هویت ممکن است برای مخاطبان جوان تر پیچیده و نامفهوم باشد.

راز و نیاز لقمان سرخسی با پروردگار

گفت لقمان سرخسی کای اله
پیرم و سرگشته و گم کرده راه

بنده‌ای کو پیر شد شادش کنند
پس خطش بدهند و آزادش کنند

من کنون در بندگیت ای پادشاه
همچو برفی کرده‌ام موی سیاه

بندهٔ بس غم کشم، شادیم بخش
پیرگشتم ، خط آزادیم بخش

هاتفی گفت ای حرم را خاص خاص
هر که او از بندگی خواهد خلاص

محو گردد عقل و تکلیفش به هم
ترک گیر این هر دو و درنه قدم

گفت الاهی پس ترا خواهم مدام
عقل و تکلیفم نباید والسلام

پس ز تکلیف وز عقل آمد برون
پای کوبان دست می‌زد در جنون

گفت اکنون من ندانم کیستم
بنده باری نیستم، پس چیستم

بندگی شد محو، آزادی نماند
ذره‌ای در دل غم و شادی نماند

بی‌صفت گشتم، نگشتم بی‌صفت
عارفم اما ندارم معرفت

من ندانم تو منی یا من توی
محو گشتم در تو و گم شد دوی
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت پیرزنی که کاغذ زری به بوعلی داد
گوهر بعدی:حکایت عاشقی که در پی معشوق خود را در آب افکند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.