هوش مصنوعی:
این شعر بیانگر درد و رنج تنهایی و عشق نافرجام شاعر است. او از روزگار آرام گذشته یاد میکند که اکنون با هجوم عشق و از دست دادن صبر و شکیبایی، به تباهی کشیده شده است. شاعر از ناتوانی در برابر غم عشق و رسوایی ناشی از آن مینالد و جهان را تنها در سیمای معشوق میبیند. او از تلخی هجران و بیخبری معشوق از درد خود سخن میگوید و در نهایت، به ناتوانی خود در برابر این عشق اعتراف میکند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عمیق عاطفی و عاشقانه است که درک آن به بلوغ فکری و تجربهی عاطفی نیاز دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رسوایی و درد عشق ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین باشد.
شمارهٔ ۷۰
مردمان گوش کنید انده تنهائی من
رحمت آرید دمی بر دل شیدائی من
پیش ازین داشتم آسوده دلی گوشه نشین
که شب و روز بدی مونس تنهائی من
چه دلی خرم و آراسته کاندر همه عمر
بود ازو خرم و آراسته برنائی من
ناگهان عشق چنان تاختنی کرد بر او
که به تاراج بشد جمله شکیبائی من
سایه افکند بر او مهر مهی کزوی شد
زیر پی سایه صفت دولت بالائی من
یوسفی تختگه مصر دلم را بگرفت
که ندارد خبر از درد زلیخائی من
چاره کار چنین عشق ندانم چکنم
سر این کار برون است زدانائی من
به نصیحت ز سرم دور نگردد سودا
که نصیحت نپذیرد دل سودائی من
من بسی عاشق رسوا به جهان در دیدم
کس نبوده ست در این شیوه به رسوائی من
چشم من جز به رخ یار نبیند عالم
از رخ اوست مگر مایه بینائی من
از بس آمد شدنم مردم کویش شده اند
سرگران بر من مسکین ز سبک پائی من
رای من خود همه آنست که گیرم کم دل
تا چه آرد به سرم عادت خودرائی من
درد تنهائی اثر بر رخ من پیدا کرد
آه ازین محنت تنهائی و پیدائی من
ناتوان کرد دلم را غم او چتوان کرد
که نه درخورد غم اوست توانائی من
همچو ابریشم یکتاست مرا ناله حزین
پشت من کرد دوتا ناله یکتائی من
قصه زاری این عشق به هر جا برسید
وه که چون شهره شد این قصه هر جائی من
تلخی هجر چو جانم به لب آورد چه سود
شور شیرین سخنی لاف شکرخائی من
رحمت آرید دمی بر دل شیدائی من
پیش ازین داشتم آسوده دلی گوشه نشین
که شب و روز بدی مونس تنهائی من
چه دلی خرم و آراسته کاندر همه عمر
بود ازو خرم و آراسته برنائی من
ناگهان عشق چنان تاختنی کرد بر او
که به تاراج بشد جمله شکیبائی من
سایه افکند بر او مهر مهی کزوی شد
زیر پی سایه صفت دولت بالائی من
یوسفی تختگه مصر دلم را بگرفت
که ندارد خبر از درد زلیخائی من
چاره کار چنین عشق ندانم چکنم
سر این کار برون است زدانائی من
به نصیحت ز سرم دور نگردد سودا
که نصیحت نپذیرد دل سودائی من
من بسی عاشق رسوا به جهان در دیدم
کس نبوده ست در این شیوه به رسوائی من
چشم من جز به رخ یار نبیند عالم
از رخ اوست مگر مایه بینائی من
از بس آمد شدنم مردم کویش شده اند
سرگران بر من مسکین ز سبک پائی من
رای من خود همه آنست که گیرم کم دل
تا چه آرد به سرم عادت خودرائی من
درد تنهائی اثر بر رخ من پیدا کرد
آه ازین محنت تنهائی و پیدائی من
ناتوان کرد دلم را غم او چتوان کرد
که نه درخورد غم اوست توانائی من
همچو ابریشم یکتاست مرا ناله حزین
پشت من کرد دوتا ناله یکتائی من
قصه زاری این عشق به هر جا برسید
وه که چون شهره شد این قصه هر جائی من
تلخی هجر چو جانم به لب آورد چه سود
شور شیرین سخنی لاف شکرخائی من
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.