۲۲۱ بار خوانده شده

فصل پانزدهم

گروهی از ابلهان که ایشان را به قوت آن است که کارها به بصیرت خویش بشناسند و نه توفیق یابند که از شریعت قبول کنند، در کار آخرت متحیر باشند و شک بر ایشان غالب بود و باشد که چون شهوت غلبت گیرد و موافق طبع ایشان آن نماید که آخرت را انکار کنند، در باطن ایشان آن انکار پدیدار آید و شیطان آن را تربیت کند و پندارند که هر چه آمده است در صفت دوزخ برای هراس دادن آمده است و هرچه در بهشت گفته اند همه عشوه است بدین سبب به متابعت شهوت مشغول شوند و از ورزیدن شریعت باز ایستند و در کسانی که شریعت ورزند به چشم حقارت نگرند و گویند که ایشان در جوال اند و فریفته اند و چنین احمق را کجا قوت این باشد که چنین اسرار به برهان معلوم تواند کرد، پس وی را دعوت باید کرد تا در یک سخن ظاهر نیک تامل کند و با وی گویند، «اگرچه غالب ظن تو آن است که این صد و بیست و چهار هزار پیغامبر و همه اولیا و علما و حکما غلط کردند و مغرور بودند و تو با احمقی خویش چندین حال بدانستی، آخر ممکن نیست که این غلط تو را افتاده باشد و مغرور بودی که حقیقت آخرت ندانسته ای و عذاب روحانی فهم نکرده و وجه و مثال روحانیات از عالم محسوسات ندانسته ای؟» اگر چنان است که غلط خویش روا دارد و گوید، «چنان که دانم که دو از یکی بیشتر بود و همچنین دانم که روح را حقیقتی نیست و وی را بقایی نتواند بود، و وی را هیچ راحتی و رنجی نتواند بود پس از مرگ، نه روحانی و نه جسمانی»، آن کس را مزاج تباه شده باشد و از وی نومید باید شد که وی از آن قوم است که خدای تعالی گفت، «و ان تدعهم الی الهدی فلن یهتدوا اذا ابدا»، و اگر گوید، «محال بودن این مرا ضروری نیست، چه این ممکن است ولکن بعید است، و چون این حال مرا به حقیقت معلوم نیست و به ظن غالب معلوم نیست، به گمانی ضعیف چرا خویشتن همه عمر در حجر تقوی کنم و از لذات بازایستم» با وی گوئیم که اکنون که بدین مقدار اقرار دادی، بر تو واجب شد به حکم عقل که راه شرع فراپیش گیری که خطر چون عظیم باشد به گمان ضعیف از وی بگریزند، چه اگر تو قصد طعامی کنی که بخوری و کسی گوید ماری دهان در این طعام کرده است، تو دست باز کشی، اگرچه گمان آن بود که وی دروغ می گوید و برای آن می گوید تا وی بخورد، ولکن چون ممکن بود که راست می گوید با خویشتن گویی، «اگر نخورم رنج این گرسنگی سهل است و اگر بخورم نباید که او راست گفته باشد و من هلاک شوم» و همچنین اگر بیمار شوی و در خطر باشی، تعویذشناسی گوید، «یک درم سیم بده تا تو را تعویذ کنم و بر کاغذی و نقشی بر آن کنم که بهتر شوی» هرچند که ظن غالب تو آن بود هر آن نقش با تندرستی هیچ مناسبت ندارد، ولکن گویی، «باشد که راست می گوید و ترک آن یک درم گفتن سهل است» و اگر منجم گوید، «چون ماه به فلان جای رسد فلان داروی تلخ بخور تا بهتر شوی» آن رنج بکشی به قول وی و گویی، «باشد که راست می گوید و اگر دروغ می گوید، آن رنج سهل است.»
پس نزدیک هیچ عاقل، قول صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و اتفاق جمله بزرگان عالم چون اولیاء و حکما کمتر از قول منجمی و تعویذنویسی و طبیبی ترسا نباشد که به قول وی رنجی اندک بر خود نهد اندک بر خود نهد تا از رنج آن که عظیمتر است، باشد که خلاصی یابد و رنج و زیان که اندک گردد، به اضافت اندک گردد چون کسی که حساب برگیرد که عمر دنیا چند است و از ابد که آن را اول نیست به نسبت با ازل که آن را آخر نیست چند یک است، داند که این رنج کشیدن، اندک باشد در جنب آن خطر عظیم که با خویشتن گوید که، «اگر ایشان راست می گویند و من اندر چنان عذابی بمانم چه کنم، و مرا این راحت دنیا که روزی چند بگذاشته ام چه سود کند؟ و ممکن باشد که راست می گویند.»
و ابد را معنی آن باشد که اگر همه عالم پر از گاورس کنند و مرغی را بفرمایند تا هر هزار سال یکی دانه گاورس بر می گیرد، آن گاورس برسد و از ابد هیچ کم نشود، پس چندین مدت عذاب، اگر روحانی بود و اگر جسمانی بود و اگر خیالی بود، چگونه توان کشید و عمر دنیا را در جنب آن چقدر باشد؟ و هیچ عاقلی نباشد که در اندیشه تمام نکند که راه احتیاط رفتن و حذر کردن از چنین خطر واجب بود، اگرچه با رنج بود و اگرچه با گمان بود که خلق برای بازرگانی در دریا نشینند و سفرها دراز می کنند، و رنجهای بسیار می کشند، همه به گمان می کنند اگر این مرد را یقین نیست، آخر گمانی ضعیف هست؟ پس اگر بر خویشتن شفقت دارد، به احتمال این فراگیرد.
و برای این بود که امیرالمومنین علی (ع) با ملحدی مناظره می کرد، گفت، «اگر چنان است که تو می گویی، هم تو رستی و هم ما و اگر چنان است که ما می گوییم، ما رستیم و تو افتیدی و در عذاب ابدی ماندی» و این سخن که امیرالمومنین علی (ع) گفته است، به مقدار ضعف عقل آن ملحد گفته است، نه بدان که وی در گفته و اعتقاد خویش در شک بود، لکن دانست که آنچه راه یقین است، فهم آن ملحد احتمال نکند.
پس بدان که هر که در عالم جز به زاد آخرت مشغول است، به غایت احمق است و سبب آن غفلت است و اندیشه ناکردن که شهوات دنیا ایشان را خود چندان می فرونگذارد که اندر این اندیشه کنند وگرنه که یقین می داند و آن کس که به گمان غالب می داند و آن کس که گمان ضعیف می برد، بر همه واجب باشد به حکم عقل که از آن خطر عظیم حذر کنند و راه ایمنی و احتیاط گیرند تا سلامت یابند انشاءالله.
تمام شد سخن در عنوان مسلمانی، از معرفت نفس، معرفت حق، جل و جلاله و عظم شأنه و عز کبریاوه و لااله غیره و معرفت دنیا و معرفت آخرت پس از این ارکان معاملت مسلمانی آغاز کنیم، انشاءالله العزیز وحده .
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:فصل چهاردهم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.