هوش مصنوعی:
متن بالا شعری است که به بیان مشکلات زندگی، ناکامیها، نابرابریهای اجتماعی و بیعدالتیها میپردازد. شاعر از سختیهای معیشت، بیوفایی روزگار، و ناتوانی انسان در برابر تقدیر صحبت میکند. همچنین، به موضوعاتی مانند خدمتگزاری، میزبانی، و رابطهی انسان با طبیعت اشاره دارد. در برخی ابیات، مفاهیم فلسفی و عرفانی مانند صبر، تسلیم، و شکر نیز دیده میشود.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و اجتماعی است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی ابیات حاوی ناامیدی و تلخی هستند که ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین باشد.
شمارهٔ ۲
تنگ است برگ رامش، تلخ است زندگانی
آنرا که پیشکار است درویش سیستانی
اوقات چیز خوردن، هوش است و بادپائی
هنگام کار کردن خوابست و سرگرانی
از تخت میهمان را، رخت افکند به تخته
او را اگر سپارند آداب میزبانی
چون جا به خدمت جمع در قهوه خانه جوید
خیزد میانه ما تفریق جاودانی
گر پوید از پی نان با صد هزار مردن
گردد نهان همه عمر چون آب زندگانی
نه من که پیر راهش تازد اگر به کاری
جاوید بر نگردد چون مدت جوانی
در پوی او سرشته گه کاری زمینی
بر روی او نوشته ادبار آسمانی
با فرط این لطافت، با شرط آن کثافت
از ما همه تلطف، وز وی لطیفه رانی
با این درنگ سنگین گر ساز سیر سازد
تا چاشتگاه محشر لنگ است کاروانی
از راز طوطی و زاغ هر که آگه است داند
با این کلاغ چاره ما را هم آشیانی
یزدان ذبیح خود را قوچی فدا نیاید
این گرگ میش خود را بخشد اگر شبانی
در خورد و خفت پیوست از فرق تا قدم تاب
در کار و کرد گه گاه پا تا به سر توانی
رفتن به گاه پویه، جهد جهود در تیه
گفتن به وقت پوزش هذیان زندخوانی
حاج جبل خصوصا هادی که بود و باشد
سرخیل... ون فراخان این اول است و ثانی
ز ابر سیاه رویش، وز رعد های و هویش
بارد به روی زردم باران ارغوانی
گاه سخن سرودن از پوز ضرته صوتش
هم ان ان است و فس فس فرمایش زبانی
از وحشت ملاقات گردد پذیره گرگ
گر پیش بز فرستند او را به ارمغانی
چهر سیاه فامش قد دراز شکلش
...ونی است عاری از گوشت...یری است استخوانی
این....یر استخوانی بادش به... ون بی گوشت
تا نرخ حکه باز است ده قر به یک قرانی
هرکو فرستد او را دنبال ساز رامش
دیگر به خواب بیند اسباب شادمانی
بودم بسی جوانان فرمان پذیر و چالاک
پیران ویسه هر یک در کیش کاردانی
در راه و رسم خدمت ده مرده چار اسبه
بر باد و برق سابق اندر سبک عنانی
بی تیپ و توپ و سرهنگ بی کین و کاوش و چنگ
بر ما زمانه شد تنگ، ز اقبال خسروانی
آن حشمت مسلم، گردون نوشت درهم
وان چهر لاله گون فام گردید زعفرانی
چون بخت گشت وارون، اختر چمد دگرگون
خدمت خیانت افتد، سود آورد زیانی
دولت فتاد در پای، درویش ماند در دست
او نیز کاش می رفت، بر باد ناگهانی
بر باد به سر خر، در آب باد آذر
چز شاخ ریخت بر خاک گل های بوستانی
سردار رنج و رامش از یار دان نه اغیار
تسلیم و صبر و شکر است درمان ناتوانی
آنرا که پیشکار است درویش سیستانی
اوقات چیز خوردن، هوش است و بادپائی
هنگام کار کردن خوابست و سرگرانی
از تخت میهمان را، رخت افکند به تخته
او را اگر سپارند آداب میزبانی
چون جا به خدمت جمع در قهوه خانه جوید
خیزد میانه ما تفریق جاودانی
گر پوید از پی نان با صد هزار مردن
گردد نهان همه عمر چون آب زندگانی
نه من که پیر راهش تازد اگر به کاری
جاوید بر نگردد چون مدت جوانی
در پوی او سرشته گه کاری زمینی
بر روی او نوشته ادبار آسمانی
با فرط این لطافت، با شرط آن کثافت
از ما همه تلطف، وز وی لطیفه رانی
با این درنگ سنگین گر ساز سیر سازد
تا چاشتگاه محشر لنگ است کاروانی
از راز طوطی و زاغ هر که آگه است داند
با این کلاغ چاره ما را هم آشیانی
یزدان ذبیح خود را قوچی فدا نیاید
این گرگ میش خود را بخشد اگر شبانی
در خورد و خفت پیوست از فرق تا قدم تاب
در کار و کرد گه گاه پا تا به سر توانی
رفتن به گاه پویه، جهد جهود در تیه
گفتن به وقت پوزش هذیان زندخوانی
حاج جبل خصوصا هادی که بود و باشد
سرخیل... ون فراخان این اول است و ثانی
ز ابر سیاه رویش، وز رعد های و هویش
بارد به روی زردم باران ارغوانی
گاه سخن سرودن از پوز ضرته صوتش
هم ان ان است و فس فس فرمایش زبانی
از وحشت ملاقات گردد پذیره گرگ
گر پیش بز فرستند او را به ارمغانی
چهر سیاه فامش قد دراز شکلش
...ونی است عاری از گوشت...یری است استخوانی
این....یر استخوانی بادش به... ون بی گوشت
تا نرخ حکه باز است ده قر به یک قرانی
هرکو فرستد او را دنبال ساز رامش
دیگر به خواب بیند اسباب شادمانی
بودم بسی جوانان فرمان پذیر و چالاک
پیران ویسه هر یک در کیش کاردانی
در راه و رسم خدمت ده مرده چار اسبه
بر باد و برق سابق اندر سبک عنانی
بی تیپ و توپ و سرهنگ بی کین و کاوش و چنگ
بر ما زمانه شد تنگ، ز اقبال خسروانی
آن حشمت مسلم، گردون نوشت درهم
وان چهر لاله گون فام گردید زعفرانی
چون بخت گشت وارون، اختر چمد دگرگون
خدمت خیانت افتد، سود آورد زیانی
دولت فتاد در پای، درویش ماند در دست
او نیز کاش می رفت، بر باد ناگهانی
بر باد به سر خر، در آب باد آذر
چز شاخ ریخت بر خاک گل های بوستانی
سردار رنج و رامش از یار دان نه اغیار
تسلیم و صبر و شکر است درمان ناتوانی
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.