۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱

فدایت شوم، ارمان رنج ابراهیم و رحمن مایه تاخیر حرکت شد. غالبا این دو سه روزه قاید تقدیر عنانگیر باشد، و بعون خدائی و فرخ سروش استیفای خدمت حاصل گردد. من هرگز از در صورت قرب اندیشی صحبت نگشته ام، و خدام عالی نیز از در دید و درایت بر این خاکسار نگذشته. اجمالا قبل از ملاقات اگر حرفی دو از گوهر و خوی خود عرضه دارم شنعت عقلی تعلق نگیرد. معایب من بر محاسن رجحان دارد، ولی نه آن عیب که ضرر و زیان آن مایه خلل و زلل کار دیگران باشد، تیمارش با خداست اگر عزت دهد آسوده خواهم زیست و اگر خوار دارد چشم حسرتی باز خواهم کرد. دلم میخواست اولاد من نیز اگر عیبی دارند عاید روزگار خود ایشان باشد.
ابراهیم و محمد علی را خام و بی تجربه میدانم تا تربیت و استعداد مربی وایشان چه کند آنهم موقوف به فضل خداست.احمد آنست که من میخواهم مهما امکن به خلاف و گزاف خلق خدا آلوده نیست، خدا از وی راضی باد. میرزا اسمعیل را مردی درست و با دیانت و انصاف و خیر اندیش میدانستم وتا اوایل اختیار خانخانان باین اعتقاد بودم. به تدریج و تفاریق بعضی اوصاف از وی بروز کرد، که منافی دیانت و انصاف بود، موعظه و نصیحت نیز روی او را از آن حالت باز نگردانید، و حرص و حسد که دو وصف نامحمودند فطرت اینجوانرا ضایع کرد و بجائی رسانید که با خانواده و برادرها نیز سازگاری نکرد، و اغلب غلبات دشمن و خرابی اوضاع و پریشانی امور ما و غیره از هوس و هوای او شد. بنابر مصالح امور مردم و خود و او، او را بسمنان کشیدم مگر معاشرت اشراف و علما و حکام خاصه بندگان خان و سرکار عالی که خیر محض و رحمت صرف اند و تجربت روزگاران، تبدیلش کند و زیان از سود و صلاح از فساد باز شناسد.
چون تدبیر من بنده بر تقدیر خدا سابق بود فایده نکرد و به سیاق دیگر در باره برادرها وغیره رای خلاف گزید. او را بطهران خواستم و باندازه قدرت و تجربت و بصیرت راه صواب نمودم، و عقلای قوم که از اوضاع ما استحضار داشتند نصیحت کردند. بندیکه بر لب بایست بر گوش بست و ترهات انگاشت و مبلغها بر بی اندامی و ناسازگاری افزود، و در مجالس گوناگون بدشنام و لعنت و تهدید قتل و افساد و تضییع عرض بر این پیر پریشان و برادرها و مرد و زن خانواده خط و نشان کشید. مایه اینهمه بیحرمتی و بی حسابی همه حرص و حسد و زیات طلبی است و چاره این ناخوشی را حکماء در حبس مخلد دیده اند.
امروز بزرگ و صاحب اختیار ما سرکار خان و بندگان عالی است، جمیع زشت و زیبای ما بر شماست و اگر در این کار از در حکمت و مصلحت چاره نفرمائید و بعد از رسیدن و دیدن و فهمیدن او را بهر سیاقت که صلاح دانید علاج نکنید، این آخر زندگانی ما را بکلی رسوا و خود را تمام خواهد کرد. من بنده بعد از فضل خدا باستظهار عدالت و انصاف سرکار خان و شما تصمیم رجعت کرده و الا برنج غربت تا زمان مرگ می ساختم.
اما فرزندی احمد نظر به پرهیزگاری و اهتمامش پاره ای املاک و اشیاء بخط و خاتم و سجل و صیغه جناب حاجی میرزا زین العابدین محرر سرکار امام زید فضله و صورت املاک بخط احمد من بنده موقوف آورده ام. تولیت بهمان شرایط که در متن و سجل مرقوم و مشروح است آن احمد و پشت بپشت اولاده سراشیب اوست. چنانکه تا سلسله نشیب بی نسل و مستاصل نپاید، این تولیت مخصوصه بفراز سوی نگراید. امید که پس از دریافت و دید همین نوشته را به احمد باز سپارید. هفدهم ذی حجه سنه ۱۲۶۶ حرره یغما.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰ - وصیت نامه دیگری از یغما
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.