۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱

گرامی فرزند «خسته» را دل از بند هستی رسته باد، و تهی از سودای خود پرستی با خدا پیوسته. هنگام بازگشت بیابانک بارها سفارش کردم، احمد را بگوی امسال و آینده تا زنده ای و بار خدای را بنده بر همان هنجار که دستوری داده ام، و با پاک یزدان پیمان بامیان نهاده، بزم سوگواری تشنه کربلا و کشته نینوا را پاک و پاکیزه به سامان دار، درویشان جو به جو سنگ نیازآور. و توانگران از پلو و چلو دستار خوان برگستران. اگر سرموئی از این پیشه و اندیشه روی و رای بگردانی در زیست و مرگ از تو ناخرسند خواهم بود، و کیفر کردار را پاداش بد و سزای ناستوده از خداوند خواهم خواست.
و همچنین آن اندیشه که در کار فرزندی ملاباشی داشتم در پای رفت، و سگالش دگرگون گشت، زیرا که کار بستن آن کار که به چشم اندر مایه خشنودی پروردگار و پاک پیمبر همی نمود به راهی که راز گشودن و بار نمودن، برون از یاسای پرده داری است، اکنون براندام وانداز دیگر همی بینم. امید گاهی «موبد» و «خسته» را نیز گواه گرفتم که از آن اندیشه باز آمده ام، تو نیز دل تهی دار و در انجام رای کوتهی آور. چون خدای چیزی را نخواهد، ما و تو چگونه توانیم خواست. کمترین بنده یغما.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰ - به اسمعیل هنر نوشته
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.