۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹

کسی چون تو بلا هرگز ندیده است
چو من کس مبتلا هرگز ندیده است

من لب تشنه زان لب هر چه دیدم
خضر ز آب بقا هرگز ندیده است

دلم آن دیده است از جذبه ی عشق
که کاه از کهربا هرگز ندیده است

من آن بسیار از جان ناامیدم
که درد من دوا هرگز ندیده است

جفا را دیدم از اغیار و یارم
بسویم از وفا هرگز ندیده است

نگاهم می کند ز آن سان که گوئی
مرا در هیچ جا هرگز ندیده است

رفیق از خار خار دل چه گویم
که او خاری به پا هرگز ندیده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.