۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۵

آمد ز خانه بیرون در دست جام باده
طرف کله شکسته بند قبا گشاده

مستانه آن خرامان وز هر طرف براهش
مستی ز دست رفته رندی ز پا فتاده

جان دادمش چو دیدم او را نباشد آری
عاشق کسی که دیده جانان و جان نداده

چون حسن آن پریوش چون عشق من بلاکش
هر لحظه گردد افزون هر دم شود زیاده

زان غمزه آن چه دیدم مرغ دلم ندیده
گنجشک بال بسته از باز پر گشاده

سودای سرو و گل را بردند از سر من
رعناقدان نوخط زیبارخان ساده

کرده رفیق فارغ دل از پری وجودم
آن لعبت پری رو آن ماه حور زاده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.