۱۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۵

نگاه دلکش و رفتار دلستان که تو داری
دلی زهر که شود گم برد گمان که تو داری

برابر است به جان خاک آستان که تو داری
توان کشید به جان ناز پاسبان که تو داری

برآید از دهنت کام من بیک سخن اما
سخن چگونه برآید از آن دهان که تو داری

ندارد از دل گم گشته ام کسی خبر و من
ز خنده های نهان دارم این گمان که تو داری

مکن به خوردن خون خوی ای پسر که ز خردی
هنوز بوی لبن دارد این دهان که تو داری

بهای یکدم وصلش هزار جان بود ای دل
ترا ازو چه تمتع به نیم جان که تو داری

ز خامه ی دو زبان وام کن رفیق زبانی
که شرح شوق نمی داند این زبان که تو داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.