۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۹

بسته ام زنار کبری بر میان
در قبول خدمت پیر مغان

بردر دیری نشینم روز و شب
در سجودم روز و شب پیش بتان

طاعت و تسبیح و ذکر و فکر ما
نیست جز جام شراب ارغوان

کرده ام روز ازل در گوش جان
حلقه ای از زلف ترسا زادگان

دیدم اندر دیر ترسا زاده ای
جام برکف همچو ماه آسمان

خنده زد بر روی ما چون آفتاب
دیدمش روشن که شد او جان جان

برمثال ذره می کردم بسر
پیش خورشید جمال دلستان

ساغری پرکرد و گفت اینرا بنوش
تا به بینی در دلت حق را عیان

نوش کردم دیدم آنمعنی که گفت
حضرت حق بود پیدا و نهان

قطره ای زان باده تا کوهی چشید
محو شد در قعر بحر بیکران
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.