۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۱

چه حکمت بود ما را آفریدن
چه بود این زندگی و باز مردن

نمیدانم چه سر است اینکه خواهد
بروز حشر دیگر زنده کردن

غرض این بد که او خود را به بیند
درون دیده هر دیده روشن

صباحی بود دیدیمش چو خورشید
در آمد آفتاب از بام و روزن

خوش آمد در دل و بنشست در جان
که انسان بود در تقویم احسن

خود آمد در دل کوهی و بنشست
بسان آتش اندر سنگ و آهن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.