هوش مصنوعی:
این متن شعری است که از زبان شاعری به نام معزی نقل شده و شامل توصیفات پیچیده و استعاری از شخصیتها و مفاهیم مختلف است. در آن از تشبیهات و استعارههای غنی مانند چگندر، شتر، بازیگران و کودکان استفاده شده است. همچنین به مفاهیمی مانند غلامی، فرار از مشکلات و ستایش از شخصیتهای برجسته مانند اثیر ملک رضی اشاره دارد.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم پیچیده و استعاری است که درک آن نیاز به دانش ادبی و تجربه زندگی دارد. همچنین ممکن است برخی از اشارات و تشبیهات برای مخاطبان جوان نامفهوم یا غیرجذاب باشد.
شمارهٔ ۴۳ - در هجو دوستی
گر ز تنی که چگندر نمای شد سر او
ز . . . ن گنده بود گنده چگندر او
بصد مغاک بر کتانی و معیده سری
چگندر و گزری نیست کان برابر او
چو گردن شتر مست کفک نفج بود
درایکی دو در آویخته ز حنجر او
و یا چو گردن ارجی در ازو خم در خم
نمانده جز رگ و پی ریخته همه پر او
برهنه گشته چو بازیگران چنبرجه
ز . . . ن کودک وارونه خفته چنبر او
ز بسکه چنبر جسته است و می جهد مانده است
نشان چنبر بازیگری بچنبر او
بسان طفلک کاوراگی عسل پرورد
ز چهره عسل کودکان بود خور او
سپید کونی خواهد بروشنائی خور
وگر نباشد نبود سزا و درخور او
چنانکه گر شب تاری بکار برخیزد
همی خورد خور خود را بروشنی خور او
غلام . . . ن غلامی بود که از سیلی
بدست چوب کند برتر و فروتر او
گریز جوید از آن . . . ن که از فراخی آن
بگاه کار نداند ز خشک اوتر او
رگ آوری را عین الکمال بیمراوست
معصفری را قاضی جمال بیمر او
گسستن رگ . . . ن از تن رگ آور اوست
مزعفری رخ ما از سر معصفر او
ز دست آنکه بود دوستدار مهتر ما
به . . . ن او که نباشد رهی و چاکر او
اثیر ملک رضی دولت صفی الدین
یگانه ای که ندارد زمانه دیگر او
جواب شعر معزیست آن کجا گوید
سمن بری که فسونگر شدست عبهر او
ز . . . ن گنده بود گنده چگندر او
بصد مغاک بر کتانی و معیده سری
چگندر و گزری نیست کان برابر او
چو گردن شتر مست کفک نفج بود
درایکی دو در آویخته ز حنجر او
و یا چو گردن ارجی در ازو خم در خم
نمانده جز رگ و پی ریخته همه پر او
برهنه گشته چو بازیگران چنبرجه
ز . . . ن کودک وارونه خفته چنبر او
ز بسکه چنبر جسته است و می جهد مانده است
نشان چنبر بازیگری بچنبر او
بسان طفلک کاوراگی عسل پرورد
ز چهره عسل کودکان بود خور او
سپید کونی خواهد بروشنائی خور
وگر نباشد نبود سزا و درخور او
چنانکه گر شب تاری بکار برخیزد
همی خورد خور خود را بروشنی خور او
غلام . . . ن غلامی بود که از سیلی
بدست چوب کند برتر و فروتر او
گریز جوید از آن . . . ن که از فراخی آن
بگاه کار نداند ز خشک اوتر او
رگ آوری را عین الکمال بیمراوست
معصفری را قاضی جمال بیمر او
گسستن رگ . . . ن از تن رگ آور اوست
مزعفری رخ ما از سر معصفر او
ز دست آنکه بود دوستدار مهتر ما
به . . . ن او که نباشد رهی و چاکر او
اثیر ملک رضی دولت صفی الدین
یگانه ای که ندارد زمانه دیگر او
جواب شعر معزیست آن کجا گوید
سمن بری که فسونگر شدست عبهر او
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲ - در هجو شاعری
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴ - در هجاء خمخانه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.