۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳ - در هجو دوستی

گر ز تنی که چگندر نمای شد سر او
ز . . . ن گنده بود گنده چگندر او

بصد مغاک بر کتانی و معیده سری
چگندر و گزری نیست کان برابر او

چو گردن شتر مست کفک نفج بود
درایکی دو در آویخته ز حنجر او

و یا چو گردن ارجی در ازو خم در خم
نمانده جز رگ و پی ریخته همه پر او

برهنه گشته چو بازیگران چنبرجه
ز . . . ن کودک وارونه خفته چنبر او

ز بسکه چنبر جسته است و می جهد مانده است
نشان چنبر بازیگری بچنبر او

بسان طفلک کاوراگی عسل پرورد
ز چهره عسل کودکان بود خور او

سپید کونی خواهد بروشنائی خور
وگر نباشد نبود سزا و درخور او

چنانکه گر شب تاری بکار برخیزد
همی خورد خور خود را بروشنی خور او

غلام . . . ن غلامی بود که از سیلی
بدست چوب کند برتر و فروتر او

گریز جوید از آن . . . ن که از فراخی آن
بگاه کار نداند ز خشک اوتر او

رگ آوری را عین الکمال بیمراوست
معصفری را قاضی جمال بیمر او

گسستن رگ . . . ن از تن رگ آور اوست
مزعفری رخ ما از سر معصفر او

ز دست آنکه بود دوستدار مهتر ما
به . . . ن او که نباشد رهی و چاکر او

اثیر ملک رضی دولت صفی الدین
یگانه ای که ندارد زمانه دیگر او

جواب شعر معزیست آن کجا گوید
سمن بری که فسونگر شدست عبهر او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲ - در هجو شاعری
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴ - در هجاء خمخانه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.