۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲ - در هجو دوستی

عطا گرفتی و شکر و ثنا نگستردی
کسی چنین کند ای قلتبان که تو کردی

بجای شکر شکایت نمودی از همه خلق
نماند کسی که نیازردی و خود آزردی

ولی نعم بشناسد سگ از تو بهتر سگ
بدین سبب که نئی سگ بحسرت و دردی

بشرط اینکه اگر سگ شوی مرا نگری
لعاب در نچکانی بکاسه خوردی

وگر سرائی پیدا کنی مرا چو سگان
بپاسبانی گرد سرای من گردی

دعای من بتو بر تو که مستجاب شود
دعا کنم بتو بر تو بود که سگ گردی

چو سگ شوی بشناسی حق ولی نعمت
بمردمی در ازین حق شناختن فردی

ترا بنامه بخود خواند افتخار الدین
چرا بخدمت او دین و دل نپروردی

تو آنکسی که به سی سال خدمت خاقان
ز زر و سیم بریدی سپیدی و زردی

بجز خریطه شطرنج و گنج شعر و برنج
ز بزم خاقان چیزی برون نیاوردی

ترا طبیبک ترسا مربی آمد و بس
طریق دین محمد سزد که بنوردی

بنزد من نه جوانمرد باشد آنکه ترا
بحق بداند و با تو کند جوانمردی

اگر نداری باور کنون حدیث مرا
به . . . نت اندر . . . ر خران نآوردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱ - در هجو قوامی
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳ - در هجو ابوالمظفر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.