۳۵۶ بار خوانده شده

غزل ۱۸۵

در آن دیار که هجران بود حیات نباشد
اساس زندگی خضر را ثبات نباشد

منادی است ز هجران که هر که بندی شد
ز بند خانه ما دیگرش نجات نباشد

مبین به ظاهر بی‌لطفیش که هست بتان را
تغافلی که کم از هیچ التفات نباشد

متاعهای وفا هست در دکانچهٔ عشقم
که در سراسر بازار کاینات نباشد

به مذهب که عمل می‌کنی و کیش که داری
که گفته است که حسن ترا ، زکات نباشد

بساط دوری و شطرنج غایبانه به خوبان
به خود فرو شده وحشی عجب که مات نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۸۴
گوهر بعدی:غزل ۱۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.