۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۷

بی دوست دست می‌ندهد بهر ما نشاط
الا به وصل دوست نداریم انبساط

هر دم که با حبیب نشینیم فارغیم
از خوف و ‌امن و راحت و محنت غم و نشاط

آن کس که کرد طی ره باریک عشق را
گو شاد باش زانکه گذر کردی از صراط

مربوط شد به عالم انسانیت یقین
با اهل عشق یافت هر آن کس که ارتباط

زاهد مگو فسانه که بیزار شد دلم
غیر از حدیث عشق ز هر گونه اختلاط

ای آن که آرزوی سلیمانیت بود
برگو که در کجاست سلیمان چه شد بساط

در آرزوی منزل مقصود سوختیم
خرم دمی که رخت ببندیم زی رباط

سوی خدا گریخت صغیر از خودی بلی
جز بر محیط رو به کجا آورد محاط
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.