هوش مصنوعی:
این متن عرفانی و فلسفی به موضوعات مختلفی مانند ناپایداری دنیا، تفاوت بین دانا و نادان، حقیقت و مجاز، معرفت و شناخت خدا، و ضرورت بیداری معنوی میپردازد. شاعر تأکید میکند که دنیا فانی است و تنها شناخت حقیقت و خداوند ارزشمند است. همچنین، او به اهمیت دل آگاه و رهایی از تعلقات دنیوی اشاره میکند.
رده سنی:
16+
محتوا دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسبتر است. همچنین، برخی از مفاهیم انتزاعی ممکن است برای سنین پایین قابل فهم نباشد.
شمارهٔ ۱۱۱ - بیان حقیقت
ترا چشم گل بین چو در کار نیست
بچشمت جهان جز خس و خار نیست
بلی پیش نا بخردان از جهان
به غیر از نکوهش سزاوار نیست
جهانرا چو دانا نکوهش کند
روا باشد و جای انکار نیست
که نادان اگر مدح آن بشنود
دگر از جهان دست بردار نیست
نهان راز به پیش اهل مجاز
که او از حقیقت خبردار نیست
ز صورت اگر پی بمعنی بری
بجز حق در این دار دیار نیست
گر از دیدهات محو شد ماسوی
به بینی که جز حق پدیدار نیست
گر از نقش بردی به نقاش پی
نزاعیت با سیر پرگار نیست
گر از رنگ رستی دگر مختلف
بچشم تو شنگرف و زنگار نیست
غرض دیده تبدیل کن گر تو را
مؤثر هویدا در آثار نیست
گرت بهره از معرفت نیست فرق
میان تو و نقش دیوار نیست
دلترا مخوان دل که مشتی گلست
گر آیینهٔ روی دلدار نیست
کس ار نیست مست میمعرفت
بپرهیز از وی که هشیار نیست
در این دار بانگ انا الحق زدن
همین کار منصور بردار نیست
بداری اگر گوش دل ذرهئی
خموش از انا الحق در این دار نیست
چو حقت پی معرفت خلق کرد
چرا همتت صرف اینکار نیست
به بیند خدا را به چشم یقین
کسی کو گرفتار پندار نیست
بخواب گرانست فردای حشر
هر آنکس که امروز بیدار نیست
بر هرچه خواهی در اینچار سوق
که دیگر گذارت ببازار نیست
برو دیدهئی وام کن ز اهل دل
گرت دیده قابل بدیدار نیست
کنشت و کلیسا و دیر و حرم
اگرچه بجز خانهٔ یار نیست
ولی باید از جمله رستن که کام
میسر ز تسبیح و زنار نیست
بدریاری دل غور کن چون برون
از این بحر آن در شهوار نیست
صغیرا سخن مختصر کن که هیچ
بر خلقشامروز مقدار نیست
اگر در ملاحت چو یوسف بود
کسش با کلافی خریدار نیست
بچشمت جهان جز خس و خار نیست
بلی پیش نا بخردان از جهان
به غیر از نکوهش سزاوار نیست
جهانرا چو دانا نکوهش کند
روا باشد و جای انکار نیست
که نادان اگر مدح آن بشنود
دگر از جهان دست بردار نیست
نهان راز به پیش اهل مجاز
که او از حقیقت خبردار نیست
ز صورت اگر پی بمعنی بری
بجز حق در این دار دیار نیست
گر از دیدهات محو شد ماسوی
به بینی که جز حق پدیدار نیست
گر از نقش بردی به نقاش پی
نزاعیت با سیر پرگار نیست
گر از رنگ رستی دگر مختلف
بچشم تو شنگرف و زنگار نیست
غرض دیده تبدیل کن گر تو را
مؤثر هویدا در آثار نیست
گرت بهره از معرفت نیست فرق
میان تو و نقش دیوار نیست
دلترا مخوان دل که مشتی گلست
گر آیینهٔ روی دلدار نیست
کس ار نیست مست میمعرفت
بپرهیز از وی که هشیار نیست
در این دار بانگ انا الحق زدن
همین کار منصور بردار نیست
بداری اگر گوش دل ذرهئی
خموش از انا الحق در این دار نیست
چو حقت پی معرفت خلق کرد
چرا همتت صرف اینکار نیست
به بیند خدا را به چشم یقین
کسی کو گرفتار پندار نیست
بخواب گرانست فردای حشر
هر آنکس که امروز بیدار نیست
بر هرچه خواهی در اینچار سوق
که دیگر گذارت ببازار نیست
برو دیدهئی وام کن ز اهل دل
گرت دیده قابل بدیدار نیست
کنشت و کلیسا و دیر و حرم
اگرچه بجز خانهٔ یار نیست
ولی باید از جمله رستن که کام
میسر ز تسبیح و زنار نیست
بدریاری دل غور کن چون برون
از این بحر آن در شهوار نیست
صغیرا سخن مختصر کن که هیچ
بر خلقشامروز مقدار نیست
اگر در ملاحت چو یوسف بود
کسش با کلافی خریدار نیست
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۲۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۰ - در اثبات معاد جسمانی
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۲ - اندرز در جلوگیری از انتحار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.