۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷

شرمنده‌ام که روی دلی چون نمود و رفت
صد سرزنیش ز ناکسی من شنود و رفت

بهر فریب ساده‌ دلان، مست ناز من
از بزم غیر آمد و خود را نمود و رفت

شد قحط آرزو به دل زود قانعم
با آنکه دیر آمد و یک دم نبود و رفت

تا بار دیگرش نتواند فریب داد
او را گذاشت غیر که برخاست زود و رفت

میلی خیال یار به دل ناگهان گذشت
بازم به دل محبّت دیگر فزود و رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.