۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹

جفای او من بی‌تاب را به جا نگذاشت
برآن شدم که شکایت کنم، وفا نگذشت

مرا تو حال چه دانی، که بیخودی هرگز
ز ابتدا سخنم را به انتها نگذاشت

زمانه را، شه من، حق به جانب است درین
که دامن تو به دست من گدا نگذاشت

خوشم که مدّعیان را به گاه خواهش کام
خجالت تو به اظهار مدّعا نگذاشت

دلم به پنجه عشق تو از توتیای شوق، مرا
گل ملاحظه در دیده حیا نگذاشت

طبیب وصل تو از توتیای شوق، مرا
گل ملاحظه‌ای در دیدهٔ حیا نگذاشت

خیال آن بت بیگانه، در دل میلی
هوای صحبت یاران آشنا نگذاشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.