۵۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹

هر که آمد گل ز باغ زندگانی چید و رفت
عاقبت بر سستی اهل جهان خندید و رفت

کس در این ویرانه جز یکدانه حاصل برنچید
هر که آمد دانه بذر هوس پاشید و رفت

سر چرا عاقل فرود آرد، به تاجل سلطنت
باید آخر پای خود را در کفن پیچید و رفت

گر تو هم از رفتن راه عدم ترسی مترس
بس که آسانست این ره می‌توان خوابید و رفت

بس که در گل گل عذاران خفته در پهلوی هم
همچو شبنم میتوان در روی گل غلتید و رفت

در جهان از رفتن معراج خود ترسی مترس
بسکه خوش جائیست با سر میتوان گردید و رفت

«حاجب » اندر دار دنیا میل آسایش نداشت
چند روزی آمد و یاران خود را دید و رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.