هوش مصنوعی:
متن فوق روایتکنندهی رویدادهای تاریخی مربوط به دستگیری و برخورد با فردی به نام اریارق در بلخ است. در این روایت، اقدامات امیر و وزیرانش برای مقابله با اریارق، که فردی سرکش و خونریز توصیف شده، شرح داده میشود. همچنین، تلاشهای خواجه احمد برای متقاعد کردن امیر به برخورد قاطع با اریارق و پیامدهای این تصمیمگیریها بیان شده است. در نهایت، نگرانیهای خواجه از عواقب این اقدامات و اشاره به دسیسههای درباریان نیز ذکر شده است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم پیچیدهی تاریخی و سیاسی است و ممکن است برای مخاطبان کمسنوسال نامفهوم یا خستهکننده باشد. همچنین، اشاره به خشونت و دسیسههای سیاسی نیاز به درک بالاتری دارد.
بخش ۴۳ - فرو گرفتن اریارق ۴
این فروگرفتن وی در بلخ روز چهارشنبه نوزدهم ماه ربیع الاوّل سنه اثنتین و عشرین و اربعمائه بود، و دیگر روز فروگرفتن، امیر پیروز وزیری خادم را و بو سعید مشرف را که امروز بر جای است و برباط کندی میباشد و هنوز مشرفی نداده بودند، که اشراف درگاه باسم قاضی خسرو بود و بو الحسن عبد الجلیل و بو منصور مستوفی را بسرای اریارق فرستاد، و مستوفی و کدخدای او را که گرفته بودند، آنجا آوردند و درها بگشادند و بسیار نعمت برداشتند و نسختی دادند که بهندوستان مالی سخت عظیم است و سه روز کار شد تا آنچه اریارق را بود بتمامی نسخت کردند و بدرگاه آوردند. و آنچه غلامانش بودند خیاره، در وثاقها کردند و آنچه میانه بود سپاهسالار غازی و حاجبان را بخشید و بو الحسن عبد الجلیل و بو سعید مشرف را نامزد کرد تا سوی هندوستان روند بآوردن مالهای اریارق، هر دو کس بتعجیل رفتند. و پیش از آن که او را فروگرفتند. خیلتاشان مسرع رفته بودند با نامهها تا قوم اریارق را باحتیاط نگاه دارند.
و دیگر روز غازی بدرگاه آمد که اریارق را نشانده بودند، سخت آزار کشیده و ترسان گشته . چون باربگسست، امیر با وزیر و غازی خالی کرد و گفت: «حال این مرد دیگر است و حال خدمتگاران دیگر، دیگر. او مردی گردنکش و مهتر شده بود بروزگار پدر ما، بدان جای که خونهای ناحق ریخت و عمّال و صاحب بریدان را زهره نبود که حال وی بتمامی بازنمودندی که بیم جان بود که راهها بگرفتندی و بیجواز او کس نتوانست رفت. و بطلب پدر ما نیامده بود از هندوستان و نمیآمدی، و اگر قصد او کردندی، بسیار فساد انگیختی. و خواجه بسیار افسون کرده است تا وی را بتوانست آوردن.
چنین چاکر بکار نیاید، و این بدان گفتم تا سپاهسالار دل خویش را مشغول نکند، بدین سبب که رفت . حال وی دیگر است و آن خدمت که وی کرده است، ما را بدان وقت که ما بسپاهان بودیم و از آنجا قصد خراسان کردیم.» او زمین بوسه داد و گفت:
«من بندهام؛ و اگر ستوربانی فرماید بجای این شغل، مرا فخرست. فرمان خداوند را باشد که وی حال بندگان بهتر داند.» و خواجه فصلی چند سخن نیکو گفت هم در معنی اریارق و هم در باب دلگرمی غازی، چنانکه او دانستی گفت. و پس بازگشتند هر دو. خواجه با وی بطارم بنشست و استادم بو نصر را بخواند تا آنچه از اریارق رفته بود از تهوّر و تعدّیها، چنانکه دشمنان القا کنند و بازنمایند، وی همه بازنمود، چنانکه غازی بتعجّب ماند و گفت: بهیچ حال روا نبود، آنرا فروگذاشتن . و بو نصر رفت و با امیر بگفت و جوابهای نیکو بیاورد و این هر دو مهتر سخنان دلپذیر گفتند تا غازی خوشدل شد و بازگشت.
من از خواجه بو نصر شنیدم که خواجه احمد مرا گفت که «این ترک بدگمان شد که گربز و داهی است و چنین چیزها بر سر او بنشود، و دریغ چون اریارق که اقلیمی ضبط توانستی کرد جز هندوستان، و من ضامن او بودمی، امّا این خداوند بس سخن شنو آمد، و فرونگذارند او را و این همه کارها زیر و زبر کنند و غازی نیز برافتاد و این از من یاد دار.» و برخاست و بدیوان رفت و سخت اندیشهمند بود، و این گرگ پیر گفت: قومی ساختهاند از محمودی و مسعودی و باغراض خویش مشغول، ایزد، عزّذکره، عاقبت بخیر کناد.
و دیگر روز غازی بدرگاه آمد که اریارق را نشانده بودند، سخت آزار کشیده و ترسان گشته . چون باربگسست، امیر با وزیر و غازی خالی کرد و گفت: «حال این مرد دیگر است و حال خدمتگاران دیگر، دیگر. او مردی گردنکش و مهتر شده بود بروزگار پدر ما، بدان جای که خونهای ناحق ریخت و عمّال و صاحب بریدان را زهره نبود که حال وی بتمامی بازنمودندی که بیم جان بود که راهها بگرفتندی و بیجواز او کس نتوانست رفت. و بطلب پدر ما نیامده بود از هندوستان و نمیآمدی، و اگر قصد او کردندی، بسیار فساد انگیختی. و خواجه بسیار افسون کرده است تا وی را بتوانست آوردن.
چنین چاکر بکار نیاید، و این بدان گفتم تا سپاهسالار دل خویش را مشغول نکند، بدین سبب که رفت . حال وی دیگر است و آن خدمت که وی کرده است، ما را بدان وقت که ما بسپاهان بودیم و از آنجا قصد خراسان کردیم.» او زمین بوسه داد و گفت:
«من بندهام؛ و اگر ستوربانی فرماید بجای این شغل، مرا فخرست. فرمان خداوند را باشد که وی حال بندگان بهتر داند.» و خواجه فصلی چند سخن نیکو گفت هم در معنی اریارق و هم در باب دلگرمی غازی، چنانکه او دانستی گفت. و پس بازگشتند هر دو. خواجه با وی بطارم بنشست و استادم بو نصر را بخواند تا آنچه از اریارق رفته بود از تهوّر و تعدّیها، چنانکه دشمنان القا کنند و بازنمایند، وی همه بازنمود، چنانکه غازی بتعجّب ماند و گفت: بهیچ حال روا نبود، آنرا فروگذاشتن . و بو نصر رفت و با امیر بگفت و جوابهای نیکو بیاورد و این هر دو مهتر سخنان دلپذیر گفتند تا غازی خوشدل شد و بازگشت.
من از خواجه بو نصر شنیدم که خواجه احمد مرا گفت که «این ترک بدگمان شد که گربز و داهی است و چنین چیزها بر سر او بنشود، و دریغ چون اریارق که اقلیمی ضبط توانستی کرد جز هندوستان، و من ضامن او بودمی، امّا این خداوند بس سخن شنو آمد، و فرونگذارند او را و این همه کارها زیر و زبر کنند و غازی نیز برافتاد و این از من یاد دار.» و برخاست و بدیوان رفت و سخت اندیشهمند بود، و این گرگ پیر گفت: قومی ساختهاند از محمودی و مسعودی و باغراض خویش مشغول، ایزد، عزّذکره، عاقبت بخیر کناد.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۴۲ - فرو گرفتن اریارق ۳
گوهر بعدی:بخش ۴۴ - فرو گرفتن غازی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.