هوش مصنوعی: متن بالا با اشاره به پایان داستان دو فرمانده بزرگ آغاز می‌شود و تأکید می‌کند که شرح کامل وقایع ضروری است. سپس به بیان حکایتی درباره زبرقان بن بدر و شاعر حطیئه می‌پردازد که در نهایت با داوری عمر بن خطاب به پایان می‌رسد. متن شامل اشعاری از شاعران مختلف مانند متنبی، ابو العتاهیه و رودکی است که بر مفاهیمی مانند گذرایی دنیا، اهمیت نام نیک و عبرت‌گیری از سرنوشت دیگران تأکید دارند. در پایان، نویسنده بیان می‌کند که این داستان هرچند طولانی است، اما زیبا و خسته‌کننده نیست.
رده سنی: 16+ متن شامل مفاهیم عمیق فلسفی و تاریخی است که درک آن‌ها به بلوغ فکری و آگاهی فرهنگی نیاز دارد. همچنین، برخی از اشارات تاریخی و ادبی ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.

بخش ۴۵ - پند بیهقی

و اکنون حدیث این دو سالار محتشم بپایان آمد و سخت دراز کشید، امّا ناچار چون قاعده و قانون بر آن نهاده آمده است که همه قصّه را بتمامی شرح باید کرد، و این دو مرد بزرک بودند، قانون نگاه داشتم، که سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره‌ خالی نباشد. و اینک عاقبت کار دو سپاه‌سالار کجا شد؟ همه بپایان آمد، چنانکه گفتی هرگز نبوده است. و زمانه و گشت فلک بفرمان ایزد، عزّذکره، چنین بسیار کرده است و بسیار خواهد کرد. و خردمند آن است که بنعمتی و عشوه‌یی‌ که زمانه دهد، فریفته نشود و بر حذر می‌باشد از بازستدن که سخت زشت ستاند و بی‌محابا. و در آن باید کوشید که آزادمردان را اصطناع‌ کند و تخم نیکی بپراگند هم این جهانی و هم آن جهانی، تا از وی نام نیکو یادگار ماند، و چنان نباشد که همه خود خورد و خود پوشد، که هیچ مرد بدین نام نگرفته است. در قدیم الدّهر مردی بوده است نام وی زبرقان‌ بن بدر با نعمتی سخت بزرک، و عادت این داشت که خود خوردی و خود پوشیدی، بکس نرسیدی، تا حطیئه‌ شاعر گفت او را، شعر:

دع المکارم لا ترحل لبغیتها
و اقعد فانّک انت الطّاعم الکاسی‌
و چنان خواندم که چون این قصیده حطیئه بر زبرقان خواندند، ندیمانش گفتند: این هجائی زشت است که حطیئه ترا گفته است، زبرقان نزدیک امیر المؤمنین عمر خطّاب‌، رضی اللّه عنه، آمد و شکایت و تظلّم کرد ؛ گفت: داد من بده. عمر فرمود تا حطیئه را بیاوردند. گفت: من درین فحشی و هجائی‌ ندانم، و گفتن شعر و دقایق و مضایق‌ آن کار امیر المؤمنین نیست، حسّان ثابت‌ را بخواند و سوگند دهد تا آنچه درین داند، راست بگوید. عمر کس فرستاد و حسّان را بیاوردند- و او نابینا شده بود- بنشست و این بیت بر وی خواندند، حسّان عمر را گفت: یا امیر المؤمنین، ما هجا و لکنّه سلح علی زبرقان‌ . عمر تبسّم کرد و ایشان را اشارت کرد تا بازگردند. و این بیت بمانده است و چهارصد و اند سال است تا این را می‌نویسند و می‌خوانند. و اینک من بتازه نبشتم که باشد کسی این را بخواند و بکار آید، که نام نیکو یادگار ماند.
و این بیت متنبی‌ سخت نیکو گفته است، شعر:

ذکر الفتی عمره الثّانی و حاجته‌
ماقاته و فضول العیش اشغال‌
و اگر ازین معنی نبشتن گیرم، سخت دراز شود. و این موعظت بسنده است هشیاران و کاردانان را. و سه بیت شعر یاد داشتم از آن ابو العتاهیه‌ فراخور حال و روزگار این دو سالار، اینجا نبشتم که اندر آن عبرتهاست، شعر:

افنیت عمرک ادبار و اقبالا
تبغی البنین و تبغی الاهل و المالا

الم تر الملک الامسیّ حین تری‌
هل نال خلق من الدّنیا کما نالا

اذا یشدّ لقوم عقد ملکهم‌
لاقوا زمانا لعقد الملک حلّالا
و رودکی نیز نیکو گفته است، شعر:

مهتران جهان همه مردند
مرگ را سر همه فروکردند

زیر خاک اندرون شدند آنان‌
که همه کوشکها برآوردند

از هزاران هزار نعمت و ناز
نه بآخر بجز کفن بردند

بود از نعمت آنچه پوشیدند
و انچه دادند و آن کجا خوردند
انقضت هذه القّصة و ان کان فیها بعض الطّول، که البدیع غیر مملول‌ .
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴۴ - فرو گرفتن غازی
گوهر بعدی:بخش ۴۶ - رفتن مسعود به ترمذ
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.