هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در ستایش قدرت، عدالت و رحمت خداوند و پادشاهان است. در آن از مفاهیمی مانند هنر، حکمت، عدالت، و رحمت سخن گفته شده است. همچنین، به موضوعاتی مانند گذشت زمان، صبر، و حکومت عادلانه اشاره دارد. در پایان، شاعر از پادشاه میخواهد که با عدالت و رحمت حکومت کند و به دشمنانش سخت بگیرد.
رده سنی:
16+
متن شامل مفاهیم عمیق مذهبی، سیاسی و اخلاقی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از اشارات تاریخی و فلسفی ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
بخش ۴۰ - قصیدهٔ دوم اسکافی
صد هزار آفرینِ ربِّ علیم
باد برابرِ رحمت ابراهیم
آفتابِ ملوکِ هفت اقلیم
که بدو نوشد این جلالِ قدیم
از پی خرّمیِ باغِ ثنا
باز بارانِ جود گشت مقیم
عندلیبِ هنر بباغ آمد
و آمد از بوستانِ فخر نسیم
گرچه از گشتِ روزگارِ جهان
در صدف دیر ماند دُرِّ یتیم
شکر و منّت خدای را کاخر
آن همه حالِ صعب گشت سلیم
ز آسمانِ هنر درآمد جم
باز شد لوک و لنگ دیوِ رجیم
شیر دندان نمود و پنجه گشاد
خویشتن گاوِ فتنه کرد سقیم
چه کند کار جادویِ فرعون؟
کاژدهائی شد این عصایِ کلیم
هر که دانست مر سلیمان را
تختِ بلقیس را نخواند عظیم
داند از کردگار کار، که شاه
نکند اعتقاد بر تقویم
ره نیابد بدو پشیمانی
زانکه باشد بوقتِ خشم حلیم
دارد از رأیِ خوبِ خویش وزیر
دارد از خویِ نیکِ خویش ندیم
ملکا، خسروا، خداوندا
یک سخن گویمت چو دُرِّ نظیم
پادشه را فتوح کم ناید
چون زند لهو را میان بدونیم
کار خواهی بکامِ دل بادت
صبر کن بر هوایِ دل تقدیم
هر کرا وقتِ آن بود که کند
مادرِ مملکت ز شیر فطیم
خویشتن دارد او دو هفته نگاه
هم بر آنسان که از غریم غریم
تا نکردند در بن چه سخت
پاک نامد ز آب هیچ ادیم
باز شطرنجِ ملک با دو سه تن
بدو چشم و دو رنگ بیتعلیم
تا چه بازی کند نخست حریف
تا چه دارد زمانه زیرِ گلیم
تیغ برگیر و می ز دست بنه
گر شنیدی که هست ملک عقیم
با قلم چونکه تیغ یار کنی
در نمانی ز مُلکِ هفت اقلیم
نه فلان جرم کرد و نی بهمان
نه بکس بود امید و نز کس بیم
هر چه بر ما رسد ز نیک و ز بد
باشد از حکمِ یک خدایِ کریم
مرد باید که مار کرزه بود
نه نگار آورد چو ماهیِ شیم
مار ماهی نبایدش بودن
که نه این و نه آن بود چون نیم
دونتر از مردِ دون کسی بمدار
گرچه دارند هر کسش تعظیم
عادت و رسمِ این گروه ظلوم
نیک ماند چو بنگری بظلیم
نه کسش یاور و نه ایزد یار
هر کرا نفس خورد نارِ جحیم
قصّه کوته به است از تطویل
کان نیاورد درّ و دریا سیم
سرکش و تند همچو دیوان باش
زین هنر بر فلک شده است رجیم
تا بود قدِّ نیکوان چو الف
تا بود زلفِ نیکوان چون جیم
سرِ تو سبز باد و رویِ تو سرخ
آنکه بدخواه در عذابِ الیم
باد میدان تو ز محتشمان
چون بهنگامِ حجّ رکنِ حطیم
همچو جدِّ جد و چو جدِّ پدر
باش بر خاص و عامِ خویش رحیم
باد برابرِ رحمت ابراهیم
آفتابِ ملوکِ هفت اقلیم
که بدو نوشد این جلالِ قدیم
از پی خرّمیِ باغِ ثنا
باز بارانِ جود گشت مقیم
عندلیبِ هنر بباغ آمد
و آمد از بوستانِ فخر نسیم
گرچه از گشتِ روزگارِ جهان
در صدف دیر ماند دُرِّ یتیم
شکر و منّت خدای را کاخر
آن همه حالِ صعب گشت سلیم
ز آسمانِ هنر درآمد جم
باز شد لوک و لنگ دیوِ رجیم
شیر دندان نمود و پنجه گشاد
خویشتن گاوِ فتنه کرد سقیم
چه کند کار جادویِ فرعون؟
کاژدهائی شد این عصایِ کلیم
هر که دانست مر سلیمان را
تختِ بلقیس را نخواند عظیم
داند از کردگار کار، که شاه
نکند اعتقاد بر تقویم
ره نیابد بدو پشیمانی
زانکه باشد بوقتِ خشم حلیم
دارد از رأیِ خوبِ خویش وزیر
دارد از خویِ نیکِ خویش ندیم
ملکا، خسروا، خداوندا
یک سخن گویمت چو دُرِّ نظیم
پادشه را فتوح کم ناید
چون زند لهو را میان بدونیم
کار خواهی بکامِ دل بادت
صبر کن بر هوایِ دل تقدیم
هر کرا وقتِ آن بود که کند
مادرِ مملکت ز شیر فطیم
خویشتن دارد او دو هفته نگاه
هم بر آنسان که از غریم غریم
تا نکردند در بن چه سخت
پاک نامد ز آب هیچ ادیم
باز شطرنجِ ملک با دو سه تن
بدو چشم و دو رنگ بیتعلیم
تا چه بازی کند نخست حریف
تا چه دارد زمانه زیرِ گلیم
تیغ برگیر و می ز دست بنه
گر شنیدی که هست ملک عقیم
با قلم چونکه تیغ یار کنی
در نمانی ز مُلکِ هفت اقلیم
نه فلان جرم کرد و نی بهمان
نه بکس بود امید و نز کس بیم
هر چه بر ما رسد ز نیک و ز بد
باشد از حکمِ یک خدایِ کریم
مرد باید که مار کرزه بود
نه نگار آورد چو ماهیِ شیم
مار ماهی نبایدش بودن
که نه این و نه آن بود چون نیم
دونتر از مردِ دون کسی بمدار
گرچه دارند هر کسش تعظیم
عادت و رسمِ این گروه ظلوم
نیک ماند چو بنگری بظلیم
نه کسش یاور و نه ایزد یار
هر کرا نفس خورد نارِ جحیم
قصّه کوته به است از تطویل
کان نیاورد درّ و دریا سیم
سرکش و تند همچو دیوان باش
زین هنر بر فلک شده است رجیم
تا بود قدِّ نیکوان چو الف
تا بود زلفِ نیکوان چون جیم
سرِ تو سبز باد و رویِ تو سرخ
آنکه بدخواه در عذابِ الیم
باد میدان تو ز محتشمان
چون بهنگامِ حجّ رکنِ حطیم
همچو جدِّ جد و چو جدِّ پدر
باش بر خاص و عامِ خویش رحیم
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۳۹ - فصل در معنی دنیا
گوهر بعدی:بخش ۴۱ - قصیدهٔ سوم اسکافی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.