هوش مصنوعی:
استاد راوی نزدیک به مرگ بود و در آن دوران سخنانی ناپسند بر زبانش جاری میشد که خردمندان نمیپسندیدند. در یکی از روزها، او و راوی از گورستانی گذشتند و استاد به فکر فرو رفت. سپس با بو سهل زوزنی ملاقات کردند و به خانه او رفتند. استاد غمگین بود و از آیندهای تاریک و هراسآور سخن گفت، اما بو سهل او را به شادی و نوشیدن شراب تشویق کرد. پس از چهل روز، استاد درگذشت و راوی و دیگران به هرات رفتند. پس از هفت ماه، فاجعهای بزرگ رخ داد و بو سهل به خردمندی استاد در پیشبینی این رویداد اشاره کرد. سخنان استاد به امیر رسید و باعث خشم او شد، اما امیر خشم خود را کنترل کرد.
رده سنی:
16+
متن شامل موضوعات پیچیده مانند مرگ، پیشبینی آیندهای تاریک، و استفاده از شراب است که برای خوانندگان جوانتر ممکن است نامناسب یا دشوار باشد. همچنین، زبان و سبک نوشتار کلاسیک ممکن است برای سنین پایینتر قابل درک نباشد.
بخش ۲۲ - غمناکی و نومیدی بونصر
و اوستادم را اجل نزدیک رسیده بود و درین روزگار سخنانی میرفت بر لفظ وی ناپسندیده که خردمندان آن نمیپسندیدند. یکی آن بود که آن روز عرض بگورستانی برگذشت، و من با وی بودم، جایی بایستاد و نیک بیندیشید و پس براند.
نزدیک شهر بو سهل زوزنی بدو رسید و هر دو براندند. و سرای بو سهل بر راه بود، میزبانی کرد، استادم گفت «دل شراب ندارم که غمناکم.» سود نداشت، که میزبان در پیچید . و آخر فرود آمد. و من نیز آنجا آمدم. بسیچ خوردنی و ندیمان و مطربان کرد. تا راست شد، استادم همچنان اندیشهمند میبود. بو سهل گفت: سخت بینشاطی، کاری نیفتاده است. گفت: ازین حالها میاندیشم که در میان آنیم. که کاری بسته میبینم، چنانکه بهیچ گونه اندیشه من ازین بیرون نمیشود، و میترسم و گویی بدان مینگرم که ما را هزیمتی افتد در بیابانی، چنانکه کس بکس نرسد و آنجا بیغلام و بییار مانم و جان بر خیره بشود و چیزی باید دید که هرگز ندیدهام. امروز که از عرض لشکر بازگشتم، بگورستانی بگذشتم، دو گور دیدم پاکیزه و بگچ کرده، ساعتی تمنّی کردم که کاشکی من چون ایشان بودمی در عزّ تا ذلّ نباید دید، که طاقت آن ندارم. بو سهل بخندید و گفت: این سودایی است محترق، اشرب و اطرب و دع- الدّنیا، بخور. خوردنی نیکو و شرابهای نیکو پیش آوردند و مطربان و ندیمان در رسیدند و نان بخوردیم و دست بکار بردیم، و روزی سخت خوش بپایان آمد، که بسیار مذاکره رفت در ادب و سماع و اقتراحات، و مستان بازگشتیم. و پس ازین بروزی چهل استادم گذشته شد، رضی اللّه عنه- و پس ازین بیارم- و ما از هرات برفتیم و پس از هفت ماه بدندانقان مرو آن هزیمت و حادثه بزرگ افتاد و چندین ناکامیها دیدیم و بو سهل در راه چند بار مرا گفت «سبحان اللّه العظیم! چه روشن رای مردی بود بو نصر مشکان! گفتی این روز را میدید که ما در اینیم.»
و این چه بر لفظ بو نصر رفت درین مجلس، فراکردند تا بامیر رسانیدند و گفتند «چون از لفظ صاحب دیوان رسالت چنین سخنان بمخالفان رسانند و وی خردمندتر ارکان دولت است، بسیار خلل افتد و ایشان را دلیری افزاید.» امیر بدین سبب متغیّر شد سخت، امّا خشمش را نگاه داشت تا آنگاه که کرانه شد .
نزدیک شهر بو سهل زوزنی بدو رسید و هر دو براندند. و سرای بو سهل بر راه بود، میزبانی کرد، استادم گفت «دل شراب ندارم که غمناکم.» سود نداشت، که میزبان در پیچید . و آخر فرود آمد. و من نیز آنجا آمدم. بسیچ خوردنی و ندیمان و مطربان کرد. تا راست شد، استادم همچنان اندیشهمند میبود. بو سهل گفت: سخت بینشاطی، کاری نیفتاده است. گفت: ازین حالها میاندیشم که در میان آنیم. که کاری بسته میبینم، چنانکه بهیچ گونه اندیشه من ازین بیرون نمیشود، و میترسم و گویی بدان مینگرم که ما را هزیمتی افتد در بیابانی، چنانکه کس بکس نرسد و آنجا بیغلام و بییار مانم و جان بر خیره بشود و چیزی باید دید که هرگز ندیدهام. امروز که از عرض لشکر بازگشتم، بگورستانی بگذشتم، دو گور دیدم پاکیزه و بگچ کرده، ساعتی تمنّی کردم که کاشکی من چون ایشان بودمی در عزّ تا ذلّ نباید دید، که طاقت آن ندارم. بو سهل بخندید و گفت: این سودایی است محترق، اشرب و اطرب و دع- الدّنیا، بخور. خوردنی نیکو و شرابهای نیکو پیش آوردند و مطربان و ندیمان در رسیدند و نان بخوردیم و دست بکار بردیم، و روزی سخت خوش بپایان آمد، که بسیار مذاکره رفت در ادب و سماع و اقتراحات، و مستان بازگشتیم. و پس ازین بروزی چهل استادم گذشته شد، رضی اللّه عنه- و پس ازین بیارم- و ما از هرات برفتیم و پس از هفت ماه بدندانقان مرو آن هزیمت و حادثه بزرگ افتاد و چندین ناکامیها دیدیم و بو سهل در راه چند بار مرا گفت «سبحان اللّه العظیم! چه روشن رای مردی بود بو نصر مشکان! گفتی این روز را میدید که ما در اینیم.»
و این چه بر لفظ بو نصر رفت درین مجلس، فراکردند تا بامیر رسانیدند و گفتند «چون از لفظ صاحب دیوان رسالت چنین سخنان بمخالفان رسانند و وی خردمندتر ارکان دولت است، بسیار خلل افتد و ایشان را دلیری افزاید.» امیر بدین سبب متغیّر شد سخت، امّا خشمش را نگاه داشت تا آنگاه که کرانه شد .
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲۱ - تدبیر فرستادن لشکر
گوهر بعدی:بخش ۲۳ - مذاکرات بوسهل و قاضی منصور
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.