هوش مصنوعی: این متن شعری است که در ستایش و مدح یک شخصیت بزرگ و نیکوکار سروده شده است. شاعر از فضایل اخلاقی، سخاوت، و جایگاه والای این شخصیت سخن می‌گوید و از تأثیرات مثبت او بر دیگران و جهان اطرافش تمجید می‌کند. همچنین، شاعر به بیان احساسات خود نسبت به این شخصیت و تأثیرات معنوی او بر زندگی خود می‌پردازد.
رده سنی: 16+ این متن به دلیل استفاده از زبان و مفاهیم پیچیده‌ی شعری و عرفانی، برای مخاطبانی مناسب است که از دانش و درک کافی از ادبیات کلاسیک فارسی برخوردار باشند. همچنین، مفاهیم عمیق اخلاقی و معنوی موجود در متن، نیازمند سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی است که معمولاً در سنین بالاتر یافت می‌شود.

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۰ - مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی

آفرین باد بر چو تو مخدوم
ای نکوسیرت خجسته رسوم

ای بصورت فرود دور فلک
وی بمعنی ورای سیر نجوم

دخل مدح تو از خواص و عوام
خرج جود تو بر خصوص و عموم

خلق نادیده در جبلت تو
هیچ سیرت که آن بود مذموم

راست استاد کار آن دیوان
که دهند آفتاب را مرسوم

همتت پشت دست زدکان را
زر شد از مهر خاتمت مختوم

گر نبودی ز عشق نقش نگینت
ز انگبین کی کناره کردی موم

تا قدم در وجود ننهادی
معنی مکرمت نشد مفهوم

ای عجب لا اله الا الله
این چه خاصیت است و این چه قدوم

پاک برداشتی به قوت جود
از جهان رسم روزی مقسوم

دست فرسود جود تو شده گیر
حشو گردون دون و عالم لوم

پیش دست و دلت چهل سالست
کابر و دریا معاتب‌اند و ملوم

تو شناسی دقیقهای سخا
ذوق داند لطیفهای طعوم

بخششت گاه نیستی پیشی است
صفر پیشی دهد بلی به رقوم

ای سپهرت ز بندگان مطیع
وی جهانت ز خادمان خدوم

گر حسودت بسی است باکی نیست
حملهٔ باز بین و حیلهٔ بوم

خصم را در ازاء قدرت تو
شک مکن حرفها بود موهوم

لیک چونان که دفع بوی پیاز
در موازات قهر باد سموم

آمدم با حدیث خویش و مباد
کز هزارت یکی شود معلوم

به خدایی که قایمست به ذات
نه چو ما بلکه قایمی قیوم

که مرا در فراق خدمت تو
جان ز غم مظلم است و تن مظلوم

باز مرحوم روزگار شدم
تا که از خدمتت شدم محروم

هرکه محروم شد ز خدمت تو
روزگارش چنین کند مرحوم

ظلم کردم ز جهل بر تن خویش
پدرم هم جهول بود و ظلوم

ای دریغا که جز سخن بنماند
زان همه کارها یکی منظوم

هین که معلومم از جهان جانیست
وان چو معلوم صوفیان شده شوم

باز خر زین غمم چه می‌گویم
حاش للسامعین چه غم که غموم

گرچه در فوج بندگانت نیم
جز بدین بندگی نیم موسوم

فرق این است کز خراسانم
باری از هند بودمی وز روم

تا بود در قرینه پشتاپشت
با قضای فلک قضای سدوم

جانت باد از قضای بد محفوظ
مجلست از قرین بد معصوم

گل عز تو بر درخت بقا
روز و شب تازه و فنا مزکوم

شاخ عمر تو در بهار وجود
سال و مه سبز و مهرگان معدوم
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۹ - در صفت بارگاه ملک الوزرا مخلص‌الدین از زبان صفه
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۱ - مدح صدر تاج‌الدین ابراهیم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.