هوش مصنوعی: این متن شعری است که در مدح و ستایش یک شخصیت قدرتمند و با نفوذ سروده شده است. شاعر از جود و بخشش، قدرت و عدالت این شخصیت سخن می‌گوید و او را با شخصیت‌های اساطیری و تاریخی مانند قارن، قارون، سکندر و فریدون مقایسه می‌کند. همچنین، شاعر به قدرت نظامی و تأثیرگذاری این شخصیت در جهان اشاره می‌کند و از دشمنان و حاسدان او به عنوان افرادی ضعیف و شکست‌خورده یاد می‌کند. در پایان، شاعر آرزو می‌کند که دوستان این شخصیت در بهشت باشند و دشمنانش به بلای طاعون گرفتار شوند.
رده سنی: 16+ این متن به دلیل استفاده از مفاهیم پیچیده‌ی تاریخی، اساطیری و ادبی، و همچنین به دلیل وجود برخی اشارات به خشونت و جنگ، برای مخاطبانی مناسب است که دارای درک و دانش کافی از ادبیات کلاسیک و تاریخ هستند. این مفاهیم ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سال قابل درک نباشد.

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۹ - در مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی

درآمد موکب عید همایون
که بر صاحب مبارک باد و میمون

سپهر مجد مجدالدین که شاهان
ز مجدش ملک را کردند قانون

عدو بندی که کلکش در دهاده
کند گل را ز خون فتنه گلگون

بکاهد وقت خشمش عمر در مرگ
بغلطد گاه کینش مرگ در خون

ازو دشمن چو دارا از سکندر
ازو حاسد چو ضحاک از فریدون

زهی جود از تو در قوت چو قارن
زهی آز از تو در نعمت چو قارون

عتابش بر زمین بارد صواعق
نهیبش بر زبان آرد شبیخون

امیران تو جباران گیتی
مطیعان تو بیداران گردون

زمانه تیره و رای تو روشن
خلایق تشنه و دست تو جیحون

غلط را سوخت حکمت بر در سهو
چرا را کشت امرت بر در چون

چه عالی همتی یارب که هردم
یکی در آفرینش بینی افزون

ندادی دل به دنیی و به عقبی
نبستی وهم در والا و در دون

قضا تدبیر دور چرخ می‌کرد
که بر ذات تو گشت اقبال مفتون

قدر ساز وجود دهر می‌ساخت
که بر عرش تو شد اقبال مقرون

چو گیرد آتش خشم تو بالا
نیابد از دو عالم نیم کانون

چو از تو بگذری نزدیک آن قوم
نبیند کس مگر محرور و مدفون

چه خیزد آخر از قومی که هستند
غلام آلتی مولای التون

به مردی و مروت کی رسیدند
در انگشت تو این یک مشت مرهون

در آن موقف که از مصروع پیکار
زبان رمح گردان خواند افسون

رساند آتش کوشش حرارت
به ایوان مسیح و جیش ذوالنون

ز پشته پشته گشته ناظران را
نماید کوه کوه اطراف هامون

ز اشک بیدل و خون دلاور
همه میدان کنی جیحون و سیحون

خداوندا ز مدح تست حاصل
رخ رنگ مرا رنگ طبر خون

شنیدستم که پیش تخت اعلی
بزرگی خواند شعر قافیه خون

نه بر وجهی که باشد رونق او
در آخر کرد ذکر آب و صابون

جهان داند که معزولی نیابد
ربیع نطق را در ربع مسکون

هنوز از استماع شعر نیکوست
خرد را گوش درج در مکنون

سزای افتخار آن شعر باشد
که افزون باشدش راوی موزون

ز شعر باطل هر کس زبانم
نمی‌گفته است حقی تا به‌اکنون

همیشه تا که حسن و عشق باشد
مثلها شاهد از لیلی و مجنون

جناب دوستانت باد جنت
طعام دشمنانت باد طاعون

شبت فرخنده و روزت خجسته
خزانت خرم و عهدت همایون
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۸ - در مدح یکی از بزرگان
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۰ - در مدح فیروزشاه گفته و التزام آنچه حضرت سلیمان داشته از مراتب جاه و نعمت نموده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.