۲۹۹ بار خوانده شده

غزل

تومینالی و کس را زان خبر نه
وزان زاری ترا خود درد سر نه

دل اندر مهر من بستی و آنگاه
ز من حاصل به جز خون جگر نه

مرا زلفی چو زنجیرست و از تو
کسی در عاشقی دیوانه تر نه

سخن بسیار میدانی وزین سال
سخن‌ها در دل من کارگر نه

مرا جز عشقبازی مصلحت‌هاست
ترا جز عاشقی کار دگر نه

طلب گار و ترا چیزی نه بر جای
خریدار و ترا در کیسه زر نه

بدین سرمایه عاشق چون توان شد؟
به ترک عشق میگویی و گر نه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:نامهٔ دوم از زبان عاشق به معشوق
گوهر بعدی:فرد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.