۲۹۰ بار خوانده شده

حکایت

جوانی خار کن بر خار می‌خفت
کسی گل بر سرش کرد، آن جوان گفت

مرا تا خار دامن گیر گشتست
گل اندر خاطرم کمتر گذشتست

ز خاری هر که او پیوند بیند
همان بهتر که: گل دیگر نچیند

به تنهایی مرا خاری تمامست
وصال گل به انبازی حرامست

درین بستان گل رنگین چه جویی؟
که دارد حسن او داغ دو رویی

اگر خاری کند وقت ترا خوش
بر افشان دامن گل را به آتش

ز گل رویان تر دامن چه جویی؟
که بر هرکس بخندد از دو رویی

بتان بی‌وفا خود را پرستند
دلیران این چنین بتها شکستند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:خلاصهٔ سخن
گوهر بعدی:تمامی سخن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.