هوش مصنوعی: این متن شعری عاشقانه است که در آن شاعر از عشق و هجران سخن می‌گوید. او از دردهای عشق و جدایی می‌گوید و سپس به امید وصال و شادی بازمی‌گردد. شاعر از معشوق خود می‌خواهد که به او نزدیک شود و وعده‌های عاشقانه می‌دهد. در نهایت، شاعر به معشوق خود امید می‌دهد که با وصال او، همه دردها و غم‌ها از بین خواهد رفت.
رده سنی: 16+ این متن شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و احساساتی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از عبارات و مفاهیم ممکن است نیاز به بلوغ عاطفی و فکری بیشتری داشته باشند تا به درستی درک شوند.

نامهٔ دهم از زبان معشوق به عاشق

زهی! از جام مهرت مست گشته
ز کوباکوب هجران پست گشته

بسی در عشق گرم و سرد دیدی
کنون بنشین، که آن خود کشیدی

بگستر فرش و خلوت ساز جارا
که عزم آن شبستانت ما را

سحرگاهان دعای مستجابت
به روی کار باز آورد آبت

دلارامی که از دامت رمان بود
تو گفتی: رام خواهد شد، همان بود

هر آن حاجت که میخواهی برآری
که رو در قبلهٔ اقبال داری

به وصلم طلعتت فیروز گردد
شب تاریک هجران روز گردد

مخور اندوه، ازین پس شاد می‌باش
ز بند هر غمی آزاد می‌باش

دهانم را تو باشی میر ازین پس
به بوسیدن مکن تقصیر ازین پس

کنار و بوسه اول چیز باشد
چو وقت آید دگرها نیز باشد

دل من ترک وصل دیگران گفت
تویی همدم، تویی مونس، تویی جفت

رفیق من تو خواهی بود ازین پس
مرا از مهر و کین آن و این بس

دلم در جستجویت جویت گرم گشته
چه جای دل؟ که سنگش نرم گشته

از آن شوخی به راه آمد دل من
به جانت نیک خواه آمد دل من

چو باغ وصل را در برگشادی
جهان اندر جهان عیشست و شادی

ز رویم لاله و گل دسته می‌بند
ز لعلم شکر اندر پسته می‌بند

گهی با زلف پستم عشق می‌باز
گهی میگوی در گوش دلم راز

مشو نومید و از من سر مپیچان
رخ از پیوند و یاری بر مپیچان

بیا، کز وصل من کارت بر آید
به باغ من گل از خارت بر آید

دلت را مژده‌ای می‌ده به شادی
بگو او را دگر چون مژده دادی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:تمامی سخن
گوهر بعدی:غزل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.