غزل

عاشقی ترک خواب و خور کرده
جای خود را ز گریه تر کرده

حیرت حسن دوست جانش را
از تن خویش بی‌خبر کرده

دایم اندر نماز و روزهٔ عشق
درس عشاق را ز بر کرده

پیش تیر ارادت معشوق
جگر خویش را سپر کرده

کارش از دست خود بدر رفته
یارش از کوی خود بدر کرده

در ره کوی دوست بی‌سر و پا
دل و جان داده، پا ز سر کرده

همت عالیش عراقی را
سفر راه پرخطر کرده
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت
گوهر بعدی:مثنوی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.