۲۳۴ بار خوانده شده

از یک قصیده

تو آن شهریاری که از آستینت
کشد بر سر خویش خورشید معجر

چو از خون گردان و از گرد میدان
شود دشت دریا شود بحر چون بر

فلک گردد از نوک رمحت مشبک
زمین گردد از نعل رخشت مجدر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:از یک غزل
گوهر بعدی:از یک قصیده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.