هوش مصنوعی:
این متن یک شعر حماسی و مدحی است که در ستایش پادشاهی به نام طهماسبخان سروده شده است. شاعر در این شعر به توصیف قدرت، عدالت، کرم و بزرگی این پادشاه میپردازد و او را با عناوینی مانند "شیر حربی" و "شاه طهماسبخان" میستاید. همچنین، شعر به موضوعاتی مانند قضا و قدر، جود و کرم، و عظمت پادشاه اشاره دارد.
رده سنی:
16+
این متن به دلیل استفاده از زبان پیچیده و مفاهیم عمیق فلسفی و تاریخی، برای مخاطبان نوجوان و بزرگسال مناسب است. درک کامل آن نیاز به آشنایی با ادبیات کلاسیک و تاریخ دارد.
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - در مدح شاه طهماسب صفوی
تا بدن دستگاه جان باشد
دست دست خدایگان باشد
پادشاهی که حکم او همه جا
بر سر خسروان روان باشد
شیر حربی کزو لباس حیات
بر تن صفدران دران باشد
شاه طهماسبخان که سپهش
همچو سنجر هزار خان باشد
آن که نبود برون ز کشور او
هرکه را در زمین مکان باشد
وانکه زیر نگین بود او را
هرچه در تحت آسمان باشد
گر به رفع قضا نویسد حکم
اهتمام قدر در آن باشد
وز به عزل قدر دهد فرمان
اقتضای قضا چنان باشد
همتش چون به بذل پردازد
کیسه پرداز بحر و کان باشد
کرمش کیسهای که پر سازد
مخزن گنج شایگان باشد
ای به جائی که قصد قدر تو را
پایه بر فرق فرقدان باشد
بام ایوان عرش سای تو را
چرخ نه پایهٔ نردبان باشد
جودت ار نرخها کند تعیین
عمر جاوید را یگان باشد
کان برآرد به زینهار انگشت
چون تو را خامه در بنان باشد
هرچه گیرد ز بحر و کان ایام
دل و دست تواش ضمان باشد
دل چو بحر اندر اضطراب افتد
چون کف تو گوهرفشان باشد
دهر اگر خواهد از تو طول بقا
حشر و نشر اندرین جهان باشد
میرسد مطلعی دگر که چه زر
در بلاد سخن روان باشد
دست دست خدایگان باشد
پادشاهی که حکم او همه جا
بر سر خسروان روان باشد
شیر حربی کزو لباس حیات
بر تن صفدران دران باشد
شاه طهماسبخان که سپهش
همچو سنجر هزار خان باشد
آن که نبود برون ز کشور او
هرکه را در زمین مکان باشد
وانکه زیر نگین بود او را
هرچه در تحت آسمان باشد
گر به رفع قضا نویسد حکم
اهتمام قدر در آن باشد
وز به عزل قدر دهد فرمان
اقتضای قضا چنان باشد
همتش چون به بذل پردازد
کیسه پرداز بحر و کان باشد
کرمش کیسهای که پر سازد
مخزن گنج شایگان باشد
ای به جائی که قصد قدر تو را
پایه بر فرق فرقدان باشد
بام ایوان عرش سای تو را
چرخ نه پایهٔ نردبان باشد
جودت ار نرخها کند تعیین
عمر جاوید را یگان باشد
کان برآرد به زینهار انگشت
چون تو را خامه در بنان باشد
هرچه گیرد ز بحر و کان ایام
دل و دست تواش ضمان باشد
دل چو بحر اندر اضطراب افتد
چون کف تو گوهرفشان باشد
دهر اگر خواهد از تو طول بقا
حشر و نشر اندرین جهان باشد
میرسد مطلعی دگر که چه زر
در بلاد سخن روان باشد
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - در مدح شاه طهماسب صفوی
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - تجدید مطلع
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.