۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۴

تا نقش تو هست در ضمیرم
نقش دگری کجا پذیرم

آن هندوی چشم را غلامم
و آن کافر زلف را اسیرم

چشم تو به غمزهٔ دلاویز
مستی است که می‌زند به تیرم

ای عشق مناسبت نگه‌دار
او محتشم است و من فقیرم

صدسال اگر بسوزم از عشق
و این خود صفتی است ناگزیرم،

باشد چو چراغ حاصلم آن
کاخر چو بسوختم بمیرم

گر عشق بسوزدم عجب نیست
کو آتش تیز و من حریرم

شمعم که به عاقبت درین سوز
هم کشته شوم اگر نمیرم

در گوش نکردم از جوانی
پندی که بداد عقل پیرم

برخاسته‌ام بدان کزین پس
«بنشینم و صبر پیش گیرم»

دل زنده به عشق تست غم نیست
گر من ز محبتت بمیرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.