هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از تجربه‌ی مستی و رهایی از عقل سخن می‌گوید. او با نوشیدن شراب، خود را از دغدغه‌های دنیوی رها کرده و به سمت عشق و زیبایی حرکت می‌کند. شاعر از مکر زمانه و تیر ملامت دیگران می‌هراسد و به دنبال وصل به معشوق و عشق جاودانه است. او وجود انسان را معمایی می‌داند که فهم آن نیازمند فسون و افسانه است.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیازمند بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی است. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهایی مانند شراب و مستی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر چالش‌برانگیز باشد.

غزل شمارهٔ ۴۲۸

سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه

نهادم عقل را ره توشه از می
ز شهر هستیش کردم روانه

نگار می فروشم عشوه‌ای داد
که ایمن گشتم از مکر زمانه

ز ساقی کمان ابرو شنیدم
که ای تیر ملامت را نشانه

نبندی زان میان طرفی کمروار
اگر خود را ببینی در میانه

برو این دام بر مرغی دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه

که بندد طرف وصل از حسن شاهی
که با خود عشق بازد جاودانه

ندیم و مطرب و ساقی همه اوست
خیال آب و گل در ره بهانه

بده کشتی می تا خوش برانیم
از این دریای ناپیداکرانه

وجود ما معماییست حافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.