۱۱۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۲ - درس حال

اگر بلاکش بیداد را به داد رسی
خدا کند که به سر منزل مراد رسی

سیاهکاری بیداد عرضه دار ای آه
شبان تیره که در بارگاه داد رسی

جهان ز تیرگی شب بشوی چون خورشید
اگر به چشمه نوشین بامداد رسی

سواد خیمه جانان جمال کعبه ماست
سلام ما برسان گر بر آن سواد رسی

به گرد او نرسی جز به همعنانی دل
اگر چه جان من از چابکی به باد رسی

بهشت گمشده آرزو توانی یافت
اگر به صحبت رندان پاکزاد رسی

ورای مدرسه ای شیخ درس حال آموز
بر آن مباش که تنها به اجتهاد رسی

غلام خواجه ام ای باد توتیا خواهم
اگر به تربت آن اوستاد راد رسی

ترا قلمرو دلهاست شهریارا بس
چه حاجتست به کسرا و کیقباد رسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۱ - سیه چشمان شیرازی
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۳ - کاش یارب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.