هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از ناامیدی، درماندگی و رنجهای زندگی خود میگوید. او احساس میکند که در زندگی هیچ موفقیت و شادیای ندارد، از سوی دیگران تحقیر میشود و هیچ پناهگاهی ندارد. او از خداوند طلب کمک میکند و ابراز میکند که مرگ را به این زندگی ترجیح میدهد.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عمیق عاطفی و فلسفی مانند ناامیدی، درماندگی و تمایل به مرگ است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، این موضوعات میتوانند برای سنین پایینتر سنگین و نگرانکننده باشند.
شمارهٔ ۳۴۷ - شکوه از روزگار
خدایگانا سالی مقیم بنشستم
به بوی آنکه مگر به شود ز تو کارم
همی نیاید نقشی به خیره چه خروشم
همی نگردد کارم نفیر چون دارم
نه ماه دولتم از چرخ میدهد نورم
نه شاخ شادیم از باد میدهد بارم
نه پای آنکه ز دست زمانه بگریزم
نه دست آنکه در این رنج پای بفشارم
نه پشت آنکه ز اقبال روی برتابم
نه روی آنکه دگر پشت بر جهان آرم
نه حرفتی که بدان نعمتی به دست آرم
نه غمخوری که خورد پیش تخت تیمارم
گهی به باختهای این سپهر منحوسم
گهی گداختهای این جهان غدارم
گهی به کنجی اندر بمانده چون مورم
گهی به غاری اندر خزیده چون مارم
گهی چو باد به هر جایگاه پویانم
گهی چو خاک به هر بارگاه در خوارم
گهی ز آب دو دیده مدام در بحرم
گهی ز آتش سینه مقیم در نارم
گهی به اجرت خانه گرو بود کفشم
گهی به نان شبانه به رهن دستارم
گهی نهند گرانجان و ژاژخا نامم
گهی دهند لقب احمق و سبکبارم
به حد و وصف نیاید که من ز غم چونم
به وهم خلق نگنجد که من چهسان زارم
خدای داند زینگونه زندگی که مراست
به جان و دیده و دل مرگ را خریدارم
از آنچه گفتم اگر هیچ بیش و کم گفتم
ز دین ایزد و شرع رسول بیزارم
به بوی آنکه مگر به شود ز تو کارم
همی نیاید نقشی به خیره چه خروشم
همی نگردد کارم نفیر چون دارم
نه ماه دولتم از چرخ میدهد نورم
نه شاخ شادیم از باد میدهد بارم
نه پای آنکه ز دست زمانه بگریزم
نه دست آنکه در این رنج پای بفشارم
نه پشت آنکه ز اقبال روی برتابم
نه روی آنکه دگر پشت بر جهان آرم
نه حرفتی که بدان نعمتی به دست آرم
نه غمخوری که خورد پیش تخت تیمارم
گهی به باختهای این سپهر منحوسم
گهی گداختهای این جهان غدارم
گهی به کنجی اندر بمانده چون مورم
گهی به غاری اندر خزیده چون مارم
گهی چو باد به هر جایگاه پویانم
گهی چو خاک به هر بارگاه در خوارم
گهی ز آب دو دیده مدام در بحرم
گهی ز آتش سینه مقیم در نارم
گهی به اجرت خانه گرو بود کفشم
گهی به نان شبانه به رهن دستارم
گهی نهند گرانجان و ژاژخا نامم
گهی دهند لقب احمق و سبکبارم
به حد و وصف نیاید که من ز غم چونم
به وهم خلق نگنجد که من چهسان زارم
خدای داند زینگونه زندگی که مراست
به جان و دیده و دل مرگ را خریدارم
از آنچه گفتم اگر هیچ بیش و کم گفتم
ز دین ایزد و شرع رسول بیزارم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۶ - در طلب صاحب
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۸ - در مدح تاج الدین ابوالمعالی محمد المستوفی گوید و عرق نسترن خواهد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.