هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و فلسفی است که به موضوعاتی مانند فقر، نیاز به خداوند، مرگ و زندگی، و وحدت وجود میپردازد. شاعر از زبان یک فرد مستمند و عاجز سخن میگوید که به دنبال لباسی ساده (کرباس) از خداوند است، اما پاسخ میشنود که تا زمانی که به طور کامل از خود نگذرد، چیزی دریافت نخواهد کرد. شعر به مفاهیم عمیقی مانند گذشت از خود، وابستگی به خداوند، و چرخهی زندگی و مرگ اشاره دارد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال دشوار است. همچنین، برخی از مضامین مانند مرگ، فقر، و ریاضت ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.
(۶) حکایت دیوانۀ که از حق کرباس میخواست
مگردیوانهٔ شوریده برخاست
برهنه بُد ز حق کرباس میخواست
کالهی پیرهن در تن ندارم
وگر تو صبر داری من ندارم
خطابی آمد آن بیخویشتن را
که کرباست دهم اما کفن را
زبان بگشاد آن مجنونِ مضطر
که من دانم ترا ای بنده پرور
که تا اوّل نمیرد مرد عاجز
تو ندهی هیچ کرباسیش هرگز
بباید مرد اول مفلس وعور
که تا کرباس یابد از تو در گور
دلاگرکشتهٔ این راه گردی
بیک دم زندهٔ الله گردی
چو تو خونی شدی از پای تا فرق
میان خاک شو در خون خود غرق
هر آن زن را که شیر آید پدیدار
ببندد خون حیضش بر سر کار
بگردانند خونش را نهانی
که تا خون میخوری و شیر دانی
چو آغاز تو بر خون خوردن آمد
چو انجامت بخاک آوردن آمد
کسی کو در میان خاک و خونست
چرا سر میکشد چون سرنگونست
اگر تو هیچکس دانی که چونی
بهم بِسرشته مشتی خاک و خونی
ز خون و خاک آنگه پاک گردی
که خونی میخوری تا خاک گردی
چو نبوَد کارِ تو جز اشک و سوزی
ز زلفش سایه افتد بر تو روزی
برهنه بُد ز حق کرباس میخواست
کالهی پیرهن در تن ندارم
وگر تو صبر داری من ندارم
خطابی آمد آن بیخویشتن را
که کرباست دهم اما کفن را
زبان بگشاد آن مجنونِ مضطر
که من دانم ترا ای بنده پرور
که تا اوّل نمیرد مرد عاجز
تو ندهی هیچ کرباسیش هرگز
بباید مرد اول مفلس وعور
که تا کرباس یابد از تو در گور
دلاگرکشتهٔ این راه گردی
بیک دم زندهٔ الله گردی
چو تو خونی شدی از پای تا فرق
میان خاک شو در خون خود غرق
هر آن زن را که شیر آید پدیدار
ببندد خون حیضش بر سر کار
بگردانند خونش را نهانی
که تا خون میخوری و شیر دانی
چو آغاز تو بر خون خوردن آمد
چو انجامت بخاک آوردن آمد
کسی کو در میان خاک و خونست
چرا سر میکشد چون سرنگونست
اگر تو هیچکس دانی که چونی
بهم بِسرشته مشتی خاک و خونی
ز خون و خاک آنگه پاک گردی
که خونی میخوری تا خاک گردی
چو نبوَد کارِ تو جز اشک و سوزی
ز زلفش سایه افتد بر تو روزی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:(۵) حکایت شقیق بلخی و سخن گفتن او در توکل
گوهر بعدی:(۷) حکایت دیوانه که اشک میریخت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.