هوش مصنوعی:
در این داستان عرفانی، شخصی از شبلی میپرسد که چه کسی او را در راه هدایت کرد. شبلی پاسخ میدهد که سگی را دیده که از تشنگی به لب آب آمده بود، اما وقتی تصویر خود را در آب دید، گمان کرد سگ دیگری است و از ترس آن، آب ننوشید. وقتی از تشنگی بیتاب شد، خود را به آب انداخت و آن سگ ناپدید شد. اینجا فهمید که حجاب خودش بوده است. سپس شبلی به مخاطبش میگوید که اگر میخواهی به حقیقت برسی، باید از خودت رها شوی، زیرا خودیات بزرگترین مانع است. این متن به موضوع خودشناسی، رهایی از نفس و عرفان میپردازد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال دشوار است. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
(۱۱) سؤال آن درویش از شبلی
یکی پرسید از شبلی که در راه
که بودت بدرقه اول بدرگاه
سگی را گفت دیدم بر لب آب
که یک ذره نداشت از تشنگی تاب
چو دیدی روی خود در آب روشن
گمان بردی سگی دیگر معین
نخوردی آب از بیم دگر سگ
بجَستی از لب آن آب در تگ
چو گشت از تشنگی دل بیقرارش
ز اندازه برون شد انتظارش
بآب افکند خود را ناگهانی
که تا شد آن سگ دیگر نهانی
چو او از پیش چشم خویش برخاست
خود او بود آن حجاب، از پیش برخاست
چو برخاست این چنین روشن حسابم
یقینم شد که من خود را حجابم
ز خود فانی شدم کارم برآمد
سگی در راهم اول رهبر آمد
تو هم از راه چشم خویش برخیز
حجاب تو توئی از پیش برخیز
گرت موئی خودی برجای باشد
ترا بندی گران بر پای باشد
ترا آن بِه بُدی ای مرد فرتوت
که از گهواره بردندی بتابوت
ازان موسی زحق ان پایگه یافت
که از گهواره در تابوت ره یافت
حضور او اگر باید مدامت
میا با خود دگر این می نمامت
میا با خود بیا بیخود زخود دور
که هست آن بیخودی نورٌ عَلی نور
اگر تو بالغ اسرار گردی
ز یک یک عضو برخوردار گردی
نه طفی ماندت نه احولی نیز
ازو گوئی وزو بینی همه چیز
که بودت بدرقه اول بدرگاه
سگی را گفت دیدم بر لب آب
که یک ذره نداشت از تشنگی تاب
چو دیدی روی خود در آب روشن
گمان بردی سگی دیگر معین
نخوردی آب از بیم دگر سگ
بجَستی از لب آن آب در تگ
چو گشت از تشنگی دل بیقرارش
ز اندازه برون شد انتظارش
بآب افکند خود را ناگهانی
که تا شد آن سگ دیگر نهانی
چو او از پیش چشم خویش برخاست
خود او بود آن حجاب، از پیش برخاست
چو برخاست این چنین روشن حسابم
یقینم شد که من خود را حجابم
ز خود فانی شدم کارم برآمد
سگی در راهم اول رهبر آمد
تو هم از راه چشم خویش برخیز
حجاب تو توئی از پیش برخیز
گرت موئی خودی برجای باشد
ترا بندی گران بر پای باشد
ترا آن بِه بُدی ای مرد فرتوت
که از گهواره بردندی بتابوت
ازان موسی زحق ان پایگه یافت
که از گهواره در تابوت ره یافت
حضور او اگر باید مدامت
میا با خود دگر این می نمامت
میا با خود بیا بیخود زخود دور
که هست آن بیخودی نورٌ عَلی نور
اگر تو بالغ اسرار گردی
ز یک یک عضو برخوردار گردی
نه طفی ماندت نه احولی نیز
ازو گوئی وزو بینی همه چیز
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:(۱۰) حکایت بایزید با آن مرد سائل که او را در خواب دید
گوهر بعدی:(۱۲) حکایت ابراهیم ادهم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.