هوش مصنوعی: این متن داستان سفیان ثوری را روایت می‌کند که در جوانی با پشتی خمیده مواجه شد. وقتی از او پرسیدند چرا پشتش دو تا شده، توضیح داد که این تغییر به دلیل مشاهدهٔ مرگ استادش بوده است. او توصیف می‌کند که استادش در لحظات آخر عمرش دچار اضطراب و ناامیدی شدید بود و خطابی از سوی خدا دریافت کرد که او را مردود خواند. این صحنه چنان بر سفیان ثوری تأثیر گذاشت که باعث شد از شاگردی دست بکشد و پشتش خمیده شود. متن سپس با تمثیل چراغ مرده و اشاره به ناامیدی انسان در برابر مرگ ادامه می‌یابد و در پایان، مخاطب را به یادگیری از این تجربیات و زنده شدن از طریق دانش دعوت می‌کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی دربارهٔ مرگ، ناامیدی و بازتاب‌های اخلاقی است که درک آن برای مخاطبان کم‌سن‌وسال دشوار خواهد بود. همچنین، برخی تصاویر مانند اضطراب استاد در لحظهٔ مرگ ممکن است برای کودکان نگران‌کننده باشد.

(۱۰) حکایت سفیان ثوری رحمه الله

مگر سُفیان ثوری چون جوان بود
ز کوژی قامت او چون کمان بود

یکی گفت ای امام آن جهانی
چرا پشتت دو تا شد در جوانی

بصورت وقتِ این پشت دو تا نیست
که پشت تو چنین دیدن روا نیست

چه افتادست، ما را حال برگوی
نشانی ده بیانی کن خبرگوی

چنین گفت او که استادیم بودست
که دایم راه رفتست و نمودست

چو وقت مرگِ او آمد پدیدار
ببالینش شدم می‌دیدمش زار

بغایت اضطرابی در درونش
که می‌جوشید همچون بحر خونش

همه جان ودلش پر آتش رشک
بیک یک مژّه صد صد دانهٔ اشک

میان جامه در لرزیده چون برگ
دل او را امیدی بر در مرگ

بدو گفتم که شیخا این چه حالست
زبان بگشاد کایمان در وبالست

به پنجه سال در خون گشته‌ام من
کنون از تیغِ مرگ آغشته‌ام من

خطاب آمد که تو مردودِ مائی
تو زین در دور شو، ما را نشائی

چو زو بشنیدم این خود را بکُشتم
طراقی زان برون آمد ز پشتم

چو قول او چنان وقتی چنین بود
چنین شد پُشت من چون روی این بود

نصیب اوستادم چون چنینست
کجا شاگرد را امّید دینست

چو شد انجامِ اُستاد این درستم
من از شاگردی خود دست شستم

چراغی را که ره بر باد باشد
نمی‌دانم که چون آزاد باشد

چراغ روح تو چون مُرد ناگاه
نیابی سوی او یا بوی او راه

چراغ مُرده را چندانکه جوئی
نیابی هیچ جائی، چند پوئی

چراغ مُرده را ماتم مکن تو
که افسوسست هین مشنو سخن تو

خنک آن سگ که مُردورست از عمِ
ولی بیچاره این فرزندِّآدم

ز مردن غم نصیب کس نبودی
اگر انگیختن از پس نبودی

ازین وادی خاموشان خبر خواه
وگر داری خبر زیشان عِبَر خواه

بدانش زنده شو یکبار آخر
بمیر ای مرده دل ز اغیار آخر

جهودی را که کارش اوفتادست
بخوان مصطفی راهش گشادست

ترا گر نیز کار افتد بزودی
درین معنی نه کمتر از جهودی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:(۹) حکایت آن پیر که خواست که او را میان دو گورستان دفن کنند
گوهر بعدی:(۱۱) حکایت مسلمان شدن یهودی وحال او
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.